Forgotten hopes
هدفون رو گذاشتم توی گوشم و دستام رو فرو کردم تو جیبهام. رفتم سر خیابون. کمی از سر چهار راه جلو رفتم و بعد برگشتم و نگاه کردم به چراغ ماشینها. اولی که چراغ زد دست رو گرفتم مستقیم. ایستاد: تا کجا؟
_ تا ولیعصر.
دنده عوض کرد و راه افتاد. بعدی آروم کرد و داد زدم ولیعصر. سرشو تکون داد که بشین. جلو جا داشت ولی میخواستم عقب بنشینم. یه خانم دیگه هم سوار بود. هنوز جابجا نشده بودم که بعدی در باز شد. یه خانوم دیگه بود. جا گیری کردم و خودمو جمع کردم. دوست ندارم تنم به تن زنها یا دخترها بخوره و اونها توی خیالاتشون متهمم کنن. راننده ضبطش رو روشن کرد. هدفون رو برداشتم که اگر آهنگش بهتر از آهنگای منه گوش کنم. همیشه از شنیدن آهنگهای پیش بینی نشده رادیو و پخش تاکسیها خوشم می اومده. "... واست از بهار میخونم / تو رو تنها نمیذارم / گرچه تنها جا میمونم / اگه تو شبای سردت / با خودت تنها میشینی / من برات میخونم از عشق/ تا که فردا رو ببینی / اگه همصدای اشکی / واسه آرزوی بر باد / من برات میخونم ای گل / نو بهارو نبر از یاد / همه دلخوشیم به اینه / که تو یادت موندگارم / گرچه عمریه که تو این دشت / یه خزون بی بهارم / "
غرق شنیدنش شدم و باهاش زمزمه میکردم. یه صدای زیر از بیخ گوشم کافی بود که صاف بنشینم سر جام. مثل وقتایی که میخوام روی برگه ی کنار دستیم رو توی امتحان پایان ترم نگاه کنم. راست مینشینم و و گردنم رو صاف میکنم تا بالاترین ارتفاع ممکن رو به دست بیارم و بعدش سرم رو میندازم پایین و از گوشه ی چشم نگاهش میکنم.
: شلوار جین پررنگ و چسبون و خوش پوش. با ناخن بلند مشکیش! روی زانوش میکشید. سعی کردم صدای ناخنش رو بشنوم. انگشتری که به انگشت شستش انداخته بود جلب توجه میکرد. یه رینگ بدون طرح و براق. نقره ایتالیا یا پلاتین؟ پشت دستش دایره دایره جای سوختگی بود و پوستش رو خراب کرده بود. جای سوختگی با سیگار بود. کمی به روبرو نگاه کردم تا تابلو نشم. دباره مراسم رو اجرا کردم و این بار با بهانه ی نگاه کردن به یه موسوی سفید که از کنارمون رد میشد سرم ر چرخوندم به طرفش. لبهای تیره و قلوه ای و جای خطهایی که توی صورتش بود و و ابروهای اصلاح شده و تر و تمیز. چشمهاش خمار بود و بیرون از اون پنجره براش جذاب نبود. نمیدید. فکر میکرد. خیالم راحت شد. دل سیر نگاهش کردم. پالتوی کبریتی تنگ پوشیده بود. پاهام رو جمع کردم تا یه وقت فکر نکنه نگاهش میکنم نظره بدی هم دارم...
(( از وقتی سوار شده همش از پنجره بیرون رو نگاه میکنه. بوی تند ادوکلنش رو باد میبره ولی هنوز دوام میاره. هدفونش ور از توی گوشش بیرون کشیده و با آهنگ پخش تاکسی زمزمه میکنه. پاهاش رو جمع کرده توی سینش و هر چند لحظه دستهاش رو قفل میکنه دور پاهاش تا خسته نشه. اگر این طرف رو نگاه کنه مبینمش. ))
خانومی که سمت چپم نشسته خودش ور رها کرده و هی پاهاش به پام میخوره. می ترسم یه وقت برگرده بزنه تو گوشم. شایدم از اینا باشه که براشون این چیزا مهم نیست. ولی از اوناشم دیدم که برای اینکه خودی نشون بدن از این تیریپا ور میدارن. ولی اعتنایی نمیکنم و خودمو بیشتر جمع میکنم. دوست ندارم نگاهش کنم یه وقت توهم برش داره. شاید داره علامت میده. من که ازش خوشم نمیاد. مگه اصلن دیدمش که خوشم میاد یا نمیاد؟ یه کادیلاک هشتاد داره رد میشه . منم باهاش رد میشم تا ببینمش. سرمو میندازم پایین داره بر و بر منو نگاه میکنه. انگار آشناست. من نشناختمش. شاید اون میشناسه. بر میگردم طرف پنجره ی راست و به خطهای روی صورت این یکی نگاه میکنم. نگاه قبلی روم سنگینه. یعنی هنوز داره نگاه میکنه. ناخنم رو میکشم روی شلوارم و صدای خرت خرتش رو در میارم. این یکی ساعتش رو نگاه میکنه. موهای دستش رو اصلاح کرده. زیر ساعت یه خط هست که گوشت اضافی آورده و جوش خورده. رگش و زده؟! به روبرو نگاه میکنم. دو تا چشم قرمز و خمار دیگه داره از توی آینه به من نگاه میکنه. راننده ست. از زیر آینه به ماشینهای دیگه نگاه میکنم. میگذارم کمی بگذره تا ضایع نکنم. با یه پیکان جیگری بر میگردم و سمت چپی رو نگاه میکنم. داره بیرون رو نگاه میکنه. بر میگرده سرمو میندازم پایین.
(( ازش ساعت بپرسم بد نیست. شاید سر صحبت باز شد. ازش میپرسم اوکلنش چیه؟ یا شیاد هم خودش درباره ی آب و هوا نظر داد. ))
رگه دستشو زده؟! آدم جالبیه انگار. کیفش رو باز کرده و یه بسته سیگار رو در میاره و میچپونه توی جیب پالتوش. نمیتونه اینجا بکشه. به نظر کلافه میاد. اگر بهم تعارف کنه میگم دودی نیستم ولی گاهی میکشم کم نیارم. راستشو میگم دیگه. فندک نداره؟ منم ندارم. بدشانسیه. و گرنه بهش تعارف میکردم. کبریت دارم ولی خیلی جواده.
(( آقا ساعت خدمتتون هست؟ ))
برمیگردم طرفش تا جوابش رو بدم. ساعتم رو به زور از زیر آستینم میکشم بیرون و میگم 5. ردش میکنم. به روبرو نگاه میکنم.
(( جاتون نارحته آقا؟ ))
مکث میکنم بفهمم چی شنیدم. بر میگردم و به سرعت و بدون فکر میگم: نه نه. جام خوبه!
(( آخه خیلی تو خودتون جمع شدین. اگر راحت نیستین جابه جا بشم؟! ))
گرمم میشه. سمت راستی انگار شنیده. کمی جابه جا میشه ولی نگاهم نمیکنه. میگم: نه ممنون. خوبه راحتم. خودش رو میکشه بالا و ولو میشه. فرقی نکرد انگار. همون آش و کاسه ست.
(( شما پسره متشخصی هستین؟ ))
_ اختیار دارین؟
چقدر حرف میزنه. داریم میرسیم و من هنوز نفهمیدم چرا رگه دستشو زده. جواب این یکی رو که میدم زیر چشمی به اون یکی نگاه میکنم که صدای ترق چلق چیه که ازش در میاد؟
(( بوی ادکلنتون هم ملایمه؟ ))
شیشه ش رو روی خودم خالی کردم. چرا خالی میبنده.
_ میخواستم بوی سردی داشته باشه. نمیدونم اینطوریه یا نه؟
عجب غلطی کردم اینو گفتم. فکر میکنم داره به جوابش فکر میکنه. زیر چشمی به اون یکی نگاه میکنم. فندک زیپش رو داره لای انگشتاش با مهارت میچرخونه و هر لحظه میتونه به آتش بکشدش. با یک دست. حرفه ایه.
(( بوی خوبی داره اذیت نمیکنه! ))
_ نظر خانمها شرطه!
(( از کجا گرفتین؟ ))
نه دیگه این ول نمیکنه. گرفتهو تا نکشه ببره ول نمیکنه.
_ هدیه گرفتم.
خاک بر سرم کنن که جوابایی میدم که سر صحبتو باز میکنه.
(( من یاد هدیه میگیرم ولی ادوکلن تا حالا نگرفتم. خب گرونه مراعاتشون رو میکنم. ))
مراعاته کیو میکنه. نمی پرسم. مکث کردن و فکر زیاد هم ضایع ست.
_ هدیه همیشه جذابه.
(( نگفتین از کی گرفتین؟ ))
فکر میکنم. فکر میکنم. لعنتی یه جواب خنثی به ذهنم نمیرسه. چی بهش بگم. طولانی میشه. با آرنجش میزنم به دستم و میگه :
(( خوابتون برد. جواب ندادین؟ ))
_ راستش از پدرم.
(( من همیشه با آقایون راست حرف زدم. سلیقه ی مردونه این نیست؟! مردا خودشونو تو چشم نمیکنن. ))
خیلی نگار تجربه ش بالاست.
_ والله چی بگم. بابام لابد نامرده!
الان در مورد احترام به پدر حرف میزنه. صداش نمیاد. نگاهش میکنم. خوشش اومده و داره میخنده. لابد اون یکی هم خوشش اومده. برمیگردم طرفش. تو عالم خودشه. نمیخنده. داره لبهاش رو میماله به هم. چربشون کرده. دارن برق میزنن. زیر چونه ش هم جای سوختگی هست. انگار شکنجه شده. شایدم خودشو آزار داده. شکست عشقی چیزی. دوباره بازوی این یکی مخوره به پهلوم. داره خودمونی میشه .
_ بفرمائید؟
(( ببشخید اینقدر راحتم. اینطوری صداتون میکنم. من اصولن آدم راحتیم. ))
الانه که ول کنه تو ماشین و بوش خفه مون کنه.
(( ولی راحت بودن به آدم جسارت میده. ))
موقعیتها رو هم زیاد میکنه.
(( میخواستم ببینم ولیعصر مقصد آخرتونه؟ ))
باید بزنم به هدف تا ولم کنه. فکر میکنم. این یکی داره روی کاغذه کوچکی چیزی مینویسه. یه جور یادداشت با کلی شماره. داره طول میکشه و باید جواب این یکی رو بدم.
_ نه با کسی سر تخت طاووس قرار دارم.
(( _ منم میرم تخت طاووس. چه تصادفی؟! ))
از این تصادفا زیاد دیدم. فکر میکنم کاره خوشد کرد. این یکی کاغذی رو که نوشته بود مچاله کرد و تو مشتش لهش کرد. روی بند بنده انگشتاش جای سوختگی هست. اینقدر همه جای دستاش سوخته که انگار بوش گوشت سوخته رو میشه ازش شنید. رضا برای هر شکستش یه جاش رو سوزونده بود. لابد این یکی هم برای هر کدوم قصه ای داره. ده بار از تجریش بری راه آهن و برگردی تجریش و یه فیلم آب دوخیاری هم ببینی آخر شب حرفامون تموم نمیشه.
(( _ تا اونجا باهاتون میام. میخوام دوستتون رو ببینم.
داره خالی میبنده که قرار داره. میرم دنبالش و آخرش میگه: عجب آدم بد قولی بود این رفیق ما و میخواد راهشو بکشه و بره که منم باهاشم. ))
دارم به روبرو نگاه میکنم که صداش میاد: آقا من پیاده میشم.
نگاه میکنه. جیبه که نگاهم کرد. راننده باقیه پولشو میده. منم اگر ناگهانی پیاده بشم از شر این یکی هم خلاص میشم.
_ منم همینجا پیاده میشم حالا که ترمز کردین.
باقیش رو نمیگیرمو! و نگاه میکنم تا پیداش کنم. قد متوسطی داره. چروم پالتوش رو صاف میکنه و مرتبش میکنه. کیفش رو منیدازه روی دوشش و بدون اینکه نگاهم کنه از روی جوب میپره. توی پیاده رو قدمهاش رو تند میکنه و کمی جلوتر برای یه تاکسیه دیگه دست تکون میده. خیلی عجیبه. خب با همون قبلیه میرفت دیگه. کاغذی که توی دستش بود رو میندازه زمین و سوار یه تاکسی میشه. میدوم طرف تاکسی که راه افتاده. کاغذ رو بر میدارم و نگاه میکنم:
" تا حالا یه شبه افتضاح داشتی که فکر کنی ته ماجراست؟ این شماره مه. 0912666... "
بقه ش رو ننوشته و مچاله ش کرده... به خیابون نگاه میکنم اثری از تاکسی و خودش نیست. هدفونم رو فرو میکنم تو گوشهامو و دستهام رو توی جیبهام. میام توی پیاده رو :
I tried to murder the lonely,
Contemplate our mortality.
Into infinity,
Frozen memory
Wipe the tears from yesterday,
A time for change, take the pain away.
Angel, my destiny,
Can you feel me?*
بهمن 84
* destiny by the anathema
from album: alternative 4