چای هفتم!‌

 

ملکه هفته

نام: نرجس

جنسیت : مونث

سن: 26سال

تحصیلات : لیسانس 

محل اقامت تهران

ژانر ادبی مورد علاقه : رمانتیسم

نام فیلم مورد علاقه : چشمان کاملاً بسته

ترانه : الهه ناز

سوژه : شوهر کثیف من


سلطان هفته
 
نام : رضا
جنس : مرد
محل سکونت : تهران خراب شده
تحصیلات : لیسانس
ژانر مورد علاقه : هرکدوم که باحال تره خودت بذار
کتاب : نام گل سرخ اثر امبرتو اکو
ترانه : تصور کن، از نوع سانسور نشده البته
سوژه : دین افیون ملت هاست

دبیرخانه امیدوار است با بازگشت داش آکل به صحنه بازی از رکود نسبی حاکم بر دور قبلی خارج شده و دوستان با استفاده از تعطیلات نسبت به نگارش و ارسال داستانهای خود اقدام فرمایند.
مهلت ارسال آثار: شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
 
                                                                  سال نو مبارک!‌

خارج از بازی
 
همه ی چیزهایی که می خواهم

خوب من یه دستمال سر آبی بسته بودم به سرم و با یه ژست کاملا کلفتی مشغول گردگیری کتابخونه بودم. باغ وحش رویایی از دستم افتاد و دقیقا از عطفش به سنگ کف اتاق خورد. یه عکس لاش بود. نگاش کردم. من بودم، بهاره، نسیم، نیما، حمید، داوود و محسن با کلاههای قرمز حاجی فیروز جلومون که لبه هاشون رو خانوم قیامی، معلم آمادگیمون، برای پسرها تور مشکی و برای دخترها تور سفید چسبونده بود. من و نیما کنار هم نشسته بودیم. به عکس نگاه کردم و با خودم فکر کردم الان هر کدوم از ما، کجاییم، چه کار می کنیم و چه جور آدمایی در اومدیم. مامان از صدای افتادن کتاب، هول شد و در اتاق رو باز کرد. طبق معمول که اولش نگرانه بعد عصبانی، اخطار داد که لفتش ندم و انقدر لاک پشتی کار نکنم. عکس رو لای کتاب گذاشتم. لای صفحه ی ۱۱۲:

"هدیه سال نو از خدا"

خدایا

برای سال نو

ازت شیرینی می خوام

با یه لباس قشنگ

یه عروسک گنده

و اگه ممکنه "یه ذره عشق"

حتی اگه، فقط، یه ذره کوچولو مونده باشه!

 

دلم برای سیلورستاین خیلی سوخت. فکر کردم هنوز نفهمیده که خدا تازگیها خیلی خسیس شده. کتاب رو بستم و گذاشتمش کنار "درخت بخشنده" توی قفسه ی کتابهای بچگیم و طوری که فقط خود خدا بشنوه گفتم:

 

خدایا برای سال نو، من هیچی ازت نمی خوام، فقط چیزایی رو که دارم، ازم نگیر.... . 

از وبلاگ بار هستی