آماتور ها خوشبختانه به بهشت نمی روند

وبلاگ گروهی برای انجام یک بازی از نوع نیمه سالم‌!

آماتور ها خوشبختانه به بهشت نمی روند

وبلاگ گروهی برای انجام یک بازی از نوع نیمه سالم‌!

ببخشید این دوتا مطلب مربوط به ملکه دور ششم است!‌

برای ملکه هستی از طرف شکلات داغ

عشق

ردپایی از عشق

نقش لرزان بر آب

یک نگاه، یک لبخند

مستی شام شراب

جوشش چشمه ی دل

هوس پیوستن

ساعتی در رویا

چشمها را بستن

لحظه ای یک آغوش

خانه ای بی بنیاد

پیچ و تاب تقدیر

رقص برگی در باد

یک دل و یک خواهش

رنگ احساس شدن

در نگاه دیگران

یکسره راز شدن

با همه بیگانه

در جماعت تنها

ناشناسی گمنام

قطره ای از دریا

ردپایی از عشق

شکل مزدور سراب

شاخه ای بی ریشه

یک توهم در خواب


برای ملکه هستی از طرف برافروخته از خشم

لکه های خون روی برف

الان که داری این نامه را می خوانی، من مرده ام. زنم از خانه رفته، مرغ مینایم در اسباب کشی جان داده و کتابهای قدیمی کتابخانه ام را نخریدند. نوار قلبم چهل و نه هزار و پانصد تومان شد لابد می پرسی در این سن و سال چرا قلبم خراب شده، نمی دانم، خودم هم نمی دانم. باید تا آخر زمستان روزه بگیرم. دیشب تا صبح روزنامه ی روی شکاف پنجره چرک چرک صدا می داد. سقف آسمان هم سوراخ شده و یکریز برف می بارد. بهترین لباسهایم را پوشیده ام. الان پیراهنی را که پارسال عید برایم فرستاده بودی، تنم است. خیلی دوستش دارم. برای یک مرد هیچ چیز از اعتراف به شکست، سخت تر نیست.

در این موشدانی نمی دانم برای تو چه بنویسم. تمام درزهای پنجره و پایین در را با ملحفه های زنم پوشانده ام. می دانی دلم نمی خواهد شکاف در و پنجره کار را طولانی کند. ملحفه ها مثل برف سفیدند. زنم اگر ببیند سرشان چه آورده ام جیغش در می آید. مال جهیزیه اش است و خودش گلدوزیشان کرده .

یک ماه پیش اینجا آمدیم، هرشب صدای داد و بیداد و فحش و بد و بیراه می آید. زن و شوهر بالای سرمانند. دیوارهای اینجا نازک است و نیمه شب صدای قژ قژ تختشان را هم می شنویم. انقدر که خیال می کنی پیشت خوابیده اند. بعد از هر دعوا باز هم به رختخواب می روند. نمی دانم چرا زن من بعد از اینکه دعوامان می شد، جایش را عوض می کرد.

. می دانی که اهل آشنایی و حرف زدن نیستم. اینجا هم خدارو شکر هیچ کس مرا نمی شناسد. من هم کسی را نمی شناسم این است که از شر سوال و جواب و فضولی در و همسایه راحتم.

همه ی چیزهایی که دفعه پیش برایت نوشته بودم غلط از آب درآمد. کتابم را می گویم. امروز با پست سفارشی رسید. ناشر برش گردانده. روی پاکت وقتی آدرس ناشر رادیدم انگار یک پارچ آب یخ رویم ریخته اند. همینجوری ایستاده بودم، بعد از اینهمه مدت فکر می کردم چاپش کند. می خواستم یکی دیگر شروع کنم اما نتوانستم.

سه روز از موعد پرداخت اجاره ام می گذرد. امروز پیرزن صاحبخانه سلامم را جواب نداد. برای اینکه حرفی زده باشم گفتم رادیو اعلام کرده برقهای راه آهن یازده شب قطع می شود با عصبانیت داد زد: چه بهتر دیگر چراغ اتاقمان تا صبح چشمش را کور نمی کند. زنیکه ی دریده ایست.

هر شب صدای سوت قطار می آید. فکر کرده بودم داستانی درباره ی قطار بنویسم. زنم می گفت،، هیچ وقت نمی نویسم.

مدارکم توی قوطی فلزی یادگار مشهد است همان که با هم از جلوی در شمالی حرم خریدیم. عکسهای سربازیمان را هم گذاشته ام. هرگز فکر نمی کردم روزی به اینجا برسم. درش قفل است. به کتابفروش سر کوچه مان سپرده ام. همین آدرسی که همراه نامه می فرستم. آدم قابل اعتمادیست. زنم قباله ی ازدواجش را با خودش برد. به هوای دیدن مادرش رفت. بهانه آورد که تلفن نداریم.

روزنامه ی شیشه، صفحه ی آگهی های ترحیم بود. این را وقتی خواستم با ملحفه بپوشانمش، فهمیدم. به نظرم همه ی مرده ها را می شناختم.

صدای شکستن می آید. دیگر برایم فرقی نمی کند می دانم زن و شوهر دارند برای هم کاسه بشقاب پرت می کنند. زنک هر شب کتک می خورد. شوهره قیافه ی پیزوری تکیده ای دارد. با این وجود هر شب با هم به رختخواب می روند.

خواستم به چند نفر تلفن بزنم. اما هیچ شماره ای از هم دانشگاهیهای سابق ندارم. همه را گم کرده ام.

عصری خودم را در آینه ی دستشویی دیدم. خیلی وقت بود خودم را ندیده بودم. زیر چشمانم گود افتاده و قهوه ای شده اند.دور لبهایم همه پوست پوست شده و خشکیده . از دو سال پیش که مرا دیدی، زیاد سیگار می کشم. فکر کردم با این قیافه زنم حق دارد.

تمام نیازمندیهای روزنامه را حفظ شدم:

جوان مودب با ضامن و موتورسیکلت

آقای مسلط به تایپ فارسی و لاتین با کامپیوتر

راننده متاهل با ضامن و اتوموبیل

به همه بدهکارم. صبح ها وقتی هنوز هوا روشن نشده بیرون می روم و شبها هم از بازارچه ی متروک پشت خانه می آیم. سگها دیگر مرا می شناسند و کاری با من ندارند. امروز عصر از جلوی خانه آمدم. با قدمهای محکم و سینه ی جلوداده. با همه ی آدمهایی که بهشان بدهکارم سلام و احوالپرسی کردم. چند برگ قرمز روی زمین افتاده بود. برگهای قرمز روی برف سفید. از دور خیال می کردی لکه های خونند. می خواستم یک داستان درباره ی روزهای برفی بنویسم. ننوشتم.

خانه بوی چاه می دهد. قرار بود هفته ی پیش لوله کش بیاید چاه حمام را نگاه کند. این آخریها زنم می گفت ، خودم هم بوی چاه می دهم. من که نمی فهمم. اما الان بوی گازی را که با بوی چاه قاطی شده حس می کنم.

برقها ضعیف شد. به نظرم می خواهد قطع شود. دیگر مجبورم این کاغذ را تمام کنم. اسم کتابفروش سر کوچه را زیر آدرسش می نویسم. نشانی هایت را داده ام. از این جهت جعبه را راحت به تو تحویل می دهد. این کاغذ را به نوه ی صاحبخانه می دهم تا فردا برایت پست کند. 

دلم می خواست یکبار دیگر ببینمت

اشکان قربانت

حاشیه: برای آخرین بار از پنجره بیرون را نگاه کردم. زنم توی کوچه است. چمدانش هم دستش است. می روم پنجره باز بگذارم. می ترسم از بوی گاز میگرن شود.


اعلام نتایج

هر چند این بازی چیزی به عنوان برنده دوم ندارن با اینحال ملکه هستی طی ای میلی به شرح زیر برنده را انتخاب کردند. سلطلن آرمان هم که قبلا برنده را مشخص کرده بودند. به این ترتیب بالاخره پرونده دور ششم بسته می شود.

سلام آقای بابک
 
ببخشین که مزاحمتون شدم
می خواستم که داستانهای برنده رو اعلام کنم
phantom lordاولین برنده
و دومین برنده بروافروخته از خشم هستن
اما از شکلات داغ هم بابت شعر زیباشون ممنون هستم
و از تاخیر در انتخاب برنده بسیار شرمنده و روسیاه هستم
موفق باشید
خدانگهدار
 

 

نظرات 42 + ارسال نظر
آتش چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:47 ب.ظ

آخ جون اولین کامنتو من میذارم !!!! بابک فکر میکنم بهتر یه کار جدید تو بازی بکنیم چون بازی داره کم رنگ میشه خیلی هم قاطی!!!رعنا بخدا طاقچه!!! من رفتم نگاه کردم از فرهنگ لغات

درست میشه. البته الانش هم خوبه. بذار بابک مرخص شه بهش میگیم یه حالی به بازی بده.

نازی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:56 ب.ظ

سلام سلام منم بازی؟

باشه بیا. بلدی؟‌ یا برات توضیح بدم.

نازی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 ب.ظ

و البته مایلم بدونم نویسنده ی این داستان واقعآ‌ زیبا کی بود؟

منظورتون لکه ای خون روی برفه؟ نویسنده داستان برافروخته از خشمه! :)

آنی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:21 ب.ظ http://www.do-nothing.blogsky.com

دیشب که اومدم خونه دیدم دو تا نوزاد خوشگل و بامزه تو یه سبد دم در خونه‌م بود، توش یه یادداشت بود نوشته بود : از طرف دبیرخونه. از پدر یا مادر این نوزادا میخوام سریعتر چند قوطی شیرخشک و چند بسته پمبه‌ریز و لطفا کمی پول، برای واکسیناسیون دم در خونه داخل همون سبد بزارن. متشکرم آنی.
با این وجود اینجانب اعلام میکنم نعنا جون من میتونم هفته‌ای یه روز بیام مراقب بچه‌ها باشم، تو یه کمی به خودت برسی.
ژ
رابین‌هود عزیز من اما فقط یه دونه رژ جیگری دارم و اونم به هزینه دبیرخونه برام خریدند، لباس حریرم دوست ندارم.

بابک جون اجاره اون اتاق زیرشیروونی چنده؟ راستی تو کی روشنفکر شدی من نفهمیدم، آخه مدرک روشنفکری رو من باید تایید کنم؟؟!!! میدونی اگه امضای من پاش نباشه مدرکت به تایید وزارت خروج خارجه نمیرسه؟

شب نویس جان شما دکتری؟ یه گواهی پزشکی میخواستم، برای اینکه چند وقته سر کلاس چکاوک جون نرفتم، میدونی که گیر میده، یه افسردگی ماژوری چیزی اگه برام گواهی کنی ممنون میشم.

داش‌آکل جون چقدر عوض شدی عزیزم، سیبیلات کو؟!

اوا آنی خانم اون آدرس خونه شما بود؟‌ والله جریان از این قرار بود که دیروز یه پیک موتوری یه سبد آورد گفت مال آقای بابکه. مام رو سادگی تحویل گرفتیم گذاشتیم رو میزش که وقتی از تیمارستان مرخص شد بر داره. نیم ساعت بعد دیدیم بو میاد. چند دقیقه بعد هم صدای وق وقشون در اومد. دیدیم دوتا بچه نوزاد توشه با یه سری عکس و نامه و یه یادداشت به این مضمون: بابک عزیز من همیشه عاشقت خواهم ماند. اما حالا که خودت نیستی نمیخوام یادگاریات هم باشن. این بچه هات و اینم عکس ها و نامه هات. برو گمشو با همون هرزه ی اوکراینی!‌ از طرف فیونا!
مام از تعجب شاخ درآ‌وردیم. چون همین چند روز پیش بود که این دوتا اینجا به هم نخ میدادن. معلوم نیست چه جوری به این سرعت بچه دار شدن؟! بعد زنگ زدیم به بابک که بستنش به تخت تیمارستان. اونم یه آدرس داد گفت ببریدش اونجا. خلاصه ما بی تقصیریم آنی خانم. با تشکر دبیرخانه.
-----------------------------------------
بابک: منم خودمم موندم که چطوری اینقدر زود بچه دار شد. ازش پرسیدم. اونم گفت ما شخصیتای مدرن کارتونی به جای سیستم قدیمی گذاشتن بچه رو گاز از مایکروفر استفاده میکنیم. هم سریعتره هم ویتامینای بچه از بین نمیره!‌

mute soul جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 ب.ظ

شب نویس جون چه ربطی داره؟ادمی که افسردس تو زند گیش هیچی نداره که بهش امید داشته باشه.و به ههیچی ام فکر نمیکنه حتی به سوژه های شما.میگی تو سنه ۱۵ سالگی ادم استعدادهاشو کشف میکنه استعداد من اینه که اونیو که میبینم بگم.وقتی می تونم به داده خودم برسم که دلم خالی باشه. تو این سن چی کار کنم؟
مثله همه ادمای دیگه همکلاسیام که دارم میبینم توی ذهناشون چیزی جز حرفای مسخره نیست ادما با هم فرق دارن شم که منو نمی شناسی نمی تونی بگی به نظر افسرده ای.شاید این داستانی که نوشتم به دور از حقیقت باشه ولی وجود داره می خوای ا نکارش کنی؟ یا ازش رد شی؟ مسلما شما خیلی چی زا میدونی که نمیگی ولی احساسه آدما با هم فرق داره با یه داستان نمیشه شناخت. زندگی مال ماست تا هر گونه می خواهیم در آن زندگی کنیم.

فکر کردم اونور نخونی .مرسی

میوت سول خانوم! ببخشید یه وقت تصور نشه من نمیخوام به کامنتای شما جواب بدما. فقط گفتم وارد بحث دو نفره اتون نشم!‌

ماریان شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ق.ظ

اوا آنی خواهر ، من هنوز سلیقه ی رابین رو خوب نمی دونم، رژ جیگری؟! آتش جان این مقوله ی درست نویسی رو رها کن. جریان مثل اتاق و اطاق می مونه که هر دوش درسته. نازی جون تو هم اگه فهمیدی نویسنده ها کیان به قصر پرنس جان یه ایمیل بزن. چه جالب من از شعر خیلی لذت می برم. این شعر هم زیبا بود. جناب بابک بازیتون خیلی متنوع و جالبه.

مرسی پرنسس! شمام خیلی متنوع و جالبید!

بچه شیطون شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام
بابک جون دمت گرم با این وبلاگت این همه دختر اتیش پاره جمع شدن اینجا
بابک بیخیال دختر اکراینی شو این دخترهای هنرمند وبلاگت خیلی شیطونن ....

راستی تو این برنامه کودک که هر روز یک کارتون نشون می دی نقاشی هم هست .
حاضرم نقش پسر خاله رو بازی کنم
داش آکل چای بیارم
آنی برم روژ لب جیگری بگیرم
ماریان برم رابین بزنم چی چی گفته ؟؟؟
چکاوک مهربون تو خوبی مهربونی
آتش نفت بگیرم .
نازی خانم ببخشید خجالت می کشم نگاتون نمی کنم
فیونا ببخشید آقاتون خیلی گندست؟؟
نعنا خانم برم چشم بابک دربیارم خرجی نمیده ؟
شب نویس چی به رعنا خانم زور می گی ؟ بیام بزنمت
...
...
کارتونهای مورد درخواست شما هر روز از برنامه عمو بابک
عمو بابک دوست داریم
عمو بابک دوست داریم
وای بابک تو لباس قرمز و شلوار زرد چقدر خوش تیپ می شه

راستی از باران چه خبر ؟؟؟

اوکراینیه رو فرستادم سر خونه زندگیش. زن فرنگی به درد ایرانی جماعت نمیخوره. بهش میگم یه چای بیار میگه رو گازه خودت بریز. میگم شام چی داریم؟‌ میگه شنیتسل قورباغه!‌ که اونم بی زحمت تا من یه دوش میگیرم سرخش کن. میگم خانم جان وقتی بابامینا میان خونه امون بی زحمت با این لنگای دراز نی قلیونت این شلوارک ۲۰ سانتی رو نپوش. وقتی ام دولا میشی چای تعارف کنی بپا نافت معلوم نشه! میگه اوا خدا مرگم بده به باباتم شک داری. میگم عزیز من میشه یه کم کمتر مشروب بخوری مگه ما تو کیف صبحونه به جای چایی یه بطری ودکا میخوریم. عادت دارم. میگم چرا جورابای منو می پوشی؟‌ میگه من بچه دوره سوسیالسمم. جوراب که سهله شورتامونم اشتراکیه!‌ خلاصه ردش کردم بره پیش همون الکسی زاخارویچ لندهور (‌زید سابقش) که پا به پای هم صبح ناشتا ۱ لیتر ودکا بزنن برن سر کاراشون. من همین نعنا خانم بیشتر بهم میسازه که الهی قربون نجابتش و اون لپای تپلی اش برم جلو بابام هم چادرش نمی افته. از سر کوچه ام که می پیچم بوی قرمه سبزیش میخوره تو دماغم.
نعنا جون یه موی گندیده تو رو به صد تا تاتیانا و ناتالیا و کوفت و زهر مار عوض نمیکنم. بیا تو بغل بابا!

سلطان رضا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:27 ق.ظ

من اگه خدا بودم
شهر بم هرگز نمی لرزید
نیمه شب اون غنچه نوزاد
از نگاه مرگ نمی ترسید

من اگه خدا بودم
مادرای دجله خونین، نمی مردند
از فرات سرخ آلوده
نوعروسا، ماهی مرده نمی خوردند

من اگه خدا بودم
دخترای اورشلیم و غزه و صیدا
جای حکم تیر و نارنجک
ترانه می نوشتن روی دیوارا

هرکسی جای خدا بود
شاهد این روزگار و این زمین زار
دست کم معجزه ای میکرد
برای بچه های بیکس و بیمار

اگه کفره کلام من
یکی حرفی بگه بهتر
وگرنه بازی واژه
نمی بازم من کافر

صدای زنگ بیرحمی
سر هر کوچه و برزن
به گریه میرسه از درد
دل سنگ و دل آهن

اگه دیوار کجی ها
رفته بالا تا ثریا
دست معمار خدا بود
خشت اول من و ما

چه عیبی داشت اگه فردا
جهان بهتر از این میشد
خدا می رفت و یک مادر
پرستار زمین میشد

اگه کفره کلام من
یکی حرفی بگه بهتر
وگرنه بازی واژه
نمی بازم من کافر

صدای زنگ بیرحمی
سر هر کوچه و برزن
به گریه میرسه از درد
دل سنگ و دل آهن

من اگه خدا بودم
شهر بم هرگز نمی لرزید

جمله من اگه شهردار و رییس جمهور بشم رو اینور اونور زیاد شنیده بودیم. اما خدا شدن دیگه نوبره! این خدای احد و واحد با این عظمتش ازدست این بشر دوپا کلافه شده چه برسه دیگه به اینکه ابی بشه خدا. من میگم ابی جان شما اگه خیلی کارت درسته سعی کن ابی خوبی باشی!
مخلص داش رضام هستیم. همین امروز فردا داستانها رو میذاریم تو وبلاگ. فکر کنم واسه شما دوتا داستان رسیده.

رابین هود شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:39 ب.ظ

دوشیزه آنی مایلم با کمال احترام خدمتتون عرض کنم که رنگ رژ لب سرکار احتمالا ربطی به بنده ندارد.
ماریان چطور تو از سلیقه من خبرنداری؟ یادت نیست پارسال تو مبارزه شوالیه سیاه پوش و دوک ادینبرو بهت گفتم وقتی اون ماتیک صورتیه رو میزنی خیلی خوشگل میشی؟‌ امروز برنامه ات چیه؟‌میای بریم شکار خرگوش.

ماریان شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:16 ب.ظ

رابین عزیزم باور کن از اون روز که این "روژه "بی رحم که اونروز تو شروود دستگیرش کردی و ژان کوچولو به لباش رژ لب جیگری مالید و موهاشو بیگودی پیچید و جای کلاهخود سبد چرک نویسای داستانات رو سرش گذاشت و جای شمشیر، خودنویس ت که نوکش شکسته داد دستش (قابل توجه کلیه ی کارکاتوریست های مطبوعاتی و روزنامه نگاران اسبق ) و بعد سر و ته به اسبش بستیدشو فرستادینش پیش کشیش، بین همه ی آنگلو ساکسون ها پرشده "رابین هود" رنگ جیگری دوست داره. اوه هر چی تو بگی، من همون آرایش قدیمی صورتی رو دارم. برات sms می زنم. می دونی فقط نگران شکارگاه ریچاردم. داریم از اعتبارمون بیشتر شکار می کنیما؟!

فیونا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:31 ب.ظ

آنی جان
چنتا نکته است که باید بگم

بابک نمی دونه علاوه بر سیستم مایکروفر که مدرنه روشهای برای بچه دار نشدن هم وجود داره که خیلی مدرنه می تونید از بهار که به قول چکاوک جزوه پخش می کرد تو کلاس سوال کنید.
در ضمن بابک یادش رفته از روی تخت بیمارستان به دبیرخانه گرام اعلام کردند هر گونه رابطه را با فیونا تکذیب می کنن.

این دو نوزاد فرزندان بابک هستند با یه دختر هندی که بابک طی آخرین ماموریتش به عسلویه ( به گفته خودش البته ) به گفته بچه شیطون (دبی) حالا معلوم نیست واقعا این بابک کجا رفته که این دسته گل را آب داده ....
در هر صورت طی ایمیلی که به شرلوک هولمز زدم .سریع مدارک جمع کرد برام ایمیل زد.
بی دلیل نبود که بابک خودشو زده بود به جنون بلکه زمان زایمان نخواد خرج بیمارستان رو بده خب می دونی که کلی هزینه داره
دبیرخانه هم که شده مثل خاله خانباجی ها دوره میافته بچه های بابکو اینور انور پخش می کنه از طرف هرکسی هم که دلش بخواد نامه می نویسه میذاره تو قنداق بچه ها.
فکر می کنم داش اکل باید یک زحمتی بکشه گلریزون کنه بلکه یک مرکز بهزیستی بزنیم این بچه های بابک رو اونجا نگه داریم چکاوک میشه مسئول این بهزیستی از بس با یچه های شب نویس و خوده شب نویس سر و کله زده
نعنا خانم هم مسئول آشپزخونه ببخشید نعنا جان تقصیر بابک گفته قرمه سبزیت معرکه است .
رعنا جان شما هم می تونی به شمسی خانم و زنهای محل پز بدی که شوهرت یعنی شب نویس مسئول یه جایی شده با اون تیپ قشنگش.
اتیش جونم شما هم چون خودت خیلی شیطونی می تونی با بچه شیطون اونقدر شلوغی کنی که بچه ها کم بیارن جلوتون می دونی که این خودش یک روش تربیته.
شرک هم می تونه نقش دربون را بازی کنه.

آتش شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:55 ب.ظ

سلام اول یه سوال مهم چرا چکاوک نیست؟؟؟؟؟؟
به به فیونا خانوم نیومده بچه دارم شدیییی!! بابک جان جوجه کشیه اینجا مگه؟داش آکل پس کجایی بیا همه دارن هرز میرن اینجا اگه جلو بابک و نگیری معلوم نیست پس فردا اینجا کسی باشه بابک یه ۲ تا بچه ازش نداشته باشه یا نه!!!
سلطان رضای عزیز به این شعری که نوشتی اعتقاد داری؟این شعر را اگه بذاری کنار شعر مهدی سهیلی زود جواب میگیری که میگه چقدر خوبه که من جای خودم و خدا جای خودشه....
نه جناب اون خدا همون بالا باشه بهتره!!!

فیونا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:51 ب.ظ

آتش عزیز
دختر خوب من دختر جسوری هستم ولی قرار نیست برای جسارتم مدرک درست کنم لطفا توضیحات بنده رو بخون

در ضمن امشب تولد شرکه

شرک عزیز تولدت مبارک برات یک جفت کفش الستار قرمز رنگ گرفتم که بتونی به آوریل پز بدی ( تقدیم با یک بوسه جانانه )

فائزه شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:55 ب.ظ

بابک یه قصه دیگه بساز. خوب حوصله مون سر رفت از بس این ملت قاطی پاتی شدن! آخرشم نفهمیدم کی زن کی شد!!!!!

شب نویس شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:03 ب.ظ http://shabnevis.com

این کامنت نازی اخر فلسفه اگزیستانسیالیستیه آماتورهاست !!! ( نویسنده این داستان زیبا کی بود؟ ) جواب دبیرخانه: بر افروخته از خشم!!! مردم از خنده. با اجازه از دبیرخونه ی محترم میخواستم بگم نازی جون بیا چشم انتظارم نازی همدم من/ اوا خاک به سرم کانال عوض شد جسارت نباشه! اینجا شبیه یه قبیله ی سرخ پوستی شده مثل فیلم مل گیبسون. احتمالن اسم منم جر خورده از ترسم. /// آنی جان وقتی اون رژ جیگری رو میخریدیم! آخه منم با دبیرخونه بای گرفتن سر خریدی رفته بودم. برام سه متر چادری مجلسی از اینا که توریه با گلبرگای چنار که تو مولودیا می پوشن گرفتند!!! منم نظر دادم. خواستم بدونی چقدر سلیقه م خوبه. با مانتوی لیمویی زرد یخیل بهت میاد. موهاتم فر ریز کن. شاباش شاباش بریز به پاش. آهان گفتی نسخه بپیچم. والله اگر میخوای برای ماشینت نسخه میپیچم. ولی پزشک ماشینم نه آدما. میخوای برای خودت دو تا واشر سر سیلندر بنویسم یا اگر میل تایپیت هات تنظیم نیست یه فیلر بگرم خوب کار کنی؟ لاصه افسردگیه ماژور و اینا کار من نیست!!! //// راستی داش آکل عوش شده؟! اگر ببینیش. دیگه اونی نیست که رفت بودیم در خونه ش. دوره افتاده تو این آماتورها. خدا به دور . من که حریفش نشدم. رعنا رو با اینکه هنوز عقد منه داهر غر میزنه. واقعن خدا از سر تقصیراتش نگذره. میدونم مشکل از زنمه و میمنت همون زن داداشم میگه من کم آوردم راشیش نکردم و داره میپره ولی شرم و حیام خوب چیزیه. زمونه عوش شده و جای کلاه شاپو کلاه نایک گذاشته سرش و قه ش رو تا نافش بازه تا زنجیز نقره کاره اصفهانش که سیاه شده بیافته بیرون. شلوار جین تنگ پوشیده و آدیداش سه خط جای پاشنه تخم مرغی پاش میکنهو بنداشم واقعن مثل اوایی ها پاپیون میکنه. موهاشم دیگه روگوشی نیست. رفته دورشو سفید کرده و فرق وسط باز کرده( خدا مرگم بده اینجوری نبود! ) و وایساده سر کوچه و رعنای من! که رد میشه از زیر چادر شرمنش باسنشو دید میزنه!!! و متلک میگه. زنم هوایی شده آنی. کمکم کن. آهای ملت زنم هوایی شده. من دردمو به کی بگم. بهار بهم خبر داده دیده تو کوچه بن بسته که میخوره به کوچه نفتی داش آکل زنمو یقه کرده و چادرشو از سرش کشیده و بهش گفته خاطر خواشه. به مولا شرم داره. مرد نداریم تو این وبلاگ بیاد دسته جمعی تیزی بزنیم به این داش آکل خونش نیافته گردن یه نفر!؟؟آی ملت غیرتتون کجا رفته. من و رعنا بچه داریم. من فقط از رعنا بچه دارم. نه مثل اون فلان فلان شده که به هر کی میرسه ده دقیقه بعد از شماره دادن بچه شون میشه!!! //// میوت سول عزیز آ قربون شکل ماهت برم قضیه همینه . از حرفای مسخره هم سنات بدت میاد باریکلا همینی که هستی رو بساز. نشین بگو اونا که بدن و پس اینجوریم بشینم تا بعد. زمان رو از دست میدی. هر چیزی رو فکر میکنی درسته همونو انجامش بده. با تمام قدرتت. اگر حرفای مردم عادی برات بی معنی این حرفای معنی دار خودت رو معنی دارتر و قدرتمند تر کن. اعتقاداتت روهر چی هست بساز. خودت رو ب هر شکلی هستی بساز و تقویت کن و استعدادهات رو با خوندن و خوندن و کار کردن و تمرین هر آنچه که دوست داری رو کن. گرفتی چی میگم. تو چیزایی میبینی که من نمیبینم. یا مثلن باور نمیکنم. دنبال راه حلش بش. جوری بگو که دنای باور کنه. دارم کلی برات حرف میزنم. نزنی تو گوشم ها دختر. فقط هر چی نیستی رو نبین. بشین ببین چی هستی و اونو ببین. //// بچه شیطون زنم اختیارش رو دارم حرفیه داداش؟ نکنه تو هم نظر بد داری. گیری کردیم ها. خان داداشم میگفت زن خوشگل بگیری نگهداریش سخته ها!!! جون داداش حالا به گه خوردن افتادم. از سر کار میرسم باید دوره بیافتم تو کوچه خیابون ببینم داش آکل کجاست نه ببخشید رعنا کجاست. میترسم بچه ی اینا رو هم بدن من بزرگ کنم. این روزا کمتر میام آماتورها که بچه های نعنا و لابد بعدش آنی و بعدترش بهار و فاطی و زری و سکینه و ... رو بدن من بزرگ کنم!!! /// بابک آلکسی زاخاروویچشو بخورم!!! فکر کنم به اوکراینی آی لاو یو بشه: این چیویچ شیمیچ!!! /// من یه سوال اساسی برا پیش اومده: چرا دبیرخونه در جواب بچه شیطون گفته نعنا رو با هیچ کی عوض نمیکنه و اینا. تا اونجایی که من یادمه یا دارم اشتباه میکنم بهم بگید نعنا زن داش آکل بود و دبیرخونه با شواهد مستدل و کتبی کسی نیست جز بابک. ببک پشت پرده نعنا رو عقد کرده و اسم گذاشته روش یا اینکه خبراییه ما خبر نداریم!!! چیزه نعنا چه ربطی به بابک داره یا موی گندیده ش رو چ به دبیرخونه. درسته داش آکل مردونگی رو خورده و شرف رو سر کشیده و با زن من میپره ولی دلیل نمیشه نعنا با اون نجابتش سر از خونه بابک یا دبیرخونه در بیاره!!! وای گیج میزنم و آی گیج میزنم. // تا این شعره سلطان رضا رو رد میکنم بگم که دارم آهنگ فیلم کازابلانکا رو گوش میکنم. دیدید اون صحنه ی فیلم رو که اون خانومه رو که هیچ وقت اسمش تو ذهنم نمونده اسلحه رو گرفته طرف همفری؟ بعدش دستش سست میشه و اسلحه رو همفری آروم میگیره ازش و همدیگر رو بغل میکنن. خداست این تصویر. خیلی تصویر ساده ایه ولی خود خداست! //// این ماریان و رابین چه دارند واسه خودشون پشت این درختا مثل فیلمای هندی حال میکنن و یواشکی لپ همو میبوسن و در میرن!!! /// این کامنت فیونا هم منو یاده بهار انداخت. این دختره بهار کجاست؟ پیداش نیست. یا داره یه جایی آتیش میسوزونه یا اینکه زبونم لال یه سری آماتور دیگه پیدا کرده که خوش تیپ ترن؟! خوبی بهار کجایی حالت خوبه؟ یه ندایی بده. /// آتش از کجا میدونی چکاوک نیست. این دخترهی مارمولک مثل من بی کلاس نیست که فقط با یه اسم املی شب نویس رویت بشه که این الان مثل رگ گردن به من و تو نزدیکه و داره اعمال ما رو تماشا میکنه. بذار همچین پیداش بشه که از اونور آماتورها مثل کلیپ جدیده ی ریکی مارتین بزنه بیرون!!! //// فائزه عزیز فکر کنم تو هم فهمیدی یه چیزایی اینجا قاطی شده. جون خودم نعنا ربطی به دبیرخونه و یا بابک نداشته! از ما گفتن بود. نگید کسی نفهمید ها!!! //// رعناااااااا جون علی اکبر تنهامون نذار.... غریبی و اسیری چاره داره... غم عشقو غم عشقو غم عشق... /// راستی این آهنگ صیاد افتخاری رو شنیدین؟: چون صید به دام به هر لحظه شکارم / ای طرفه نگارم / از دوری صیاد دگر تاب ندارم / رفته ست قرارم / چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم / تا دام در آِوش نگیرم نگرانم / از ناوک مژگان شد و صد تیر پرانی / بر دل بنشانی / چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی / وای از شب تارم / در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم / از دیده ره کوی تو با عشق بشویم / با حال نزارم ۲ / بر خیز که داد از من بیچاره ستانی / بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی / تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی / خوش جلوه نمایی / ای برده از دل عشاق کجایی / تا سجده گزارم ۲/ گر بوی تو را باد به منزل برساند / جانم برهاند / ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند / جز گرد و غبارم ۲ / ... این گرد و غبار آخر خالص بودن طرفه و خاکساری عاشقانه ست. آدم دلش قیلی ویلی میره که عاشق بشه. کیه که اینهمه توش و توان داشته باشه. خدائیش من جلوی این شعر کم آوردم. حال نمیکنم این شعر رو تحقیرش کنم و بگم بابا عشق کشکه و یا بگم این منظورش ماوراییه و فلان و اینا. ولی خیلی فناست. خیلی فنا و توجه میخواد این عشق. گرد و غبار. به نظر خیلی لذت بخش میاد. یا شاید لیاقت یا شاید قدرت یا شاید ....؟

mute soul شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:45 ب.ظ

نه آقا بابک شما سروری
شما تو بحث نباشی که معنا نداره.
جا همیشه برای شما هست.

mute soul شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ب.ظ

چه عجب شب نویس جون نگفتی افسرده ای!
منم همینو میگم. ایول. دمت گرم.
این مطلبمو واسه این دوره بی زحمت بخون نظرشم بده.
مرسییییییییی

باران یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

دوستان اعم از آتش٬ نازی٬ فیون٬ فائزه٬ رعنا٬ نعنا٬ سبزی تر و تازه داریم ...سبزی... سبزی نمی بری خواهر... تازه است ها؟! پشیمون می شی! چی دارم می گم خدایا؟ اینجا پاک قاطی شده دیگه از اون نازای همیشگی خبری نیست. حدس زده بودم با رفتن من همه چیز تغییر می کنه. ای دل غافل! از اول بازی بودیم و هیچ کس نمی پرسه این باران صاب مرده کجا گم و گور شده؟ تقصیر خودمه اگه منم تو همه ی فیلم نامه ها و داستانایی که می نوشتن اونقدر سر به زیر نبودم و همه اش به فکر آشتی دادن بر و بچ نبودم و مثل دبیرخونه و بابک و داش آکل!!! که در نهایت همه به یک سوراخ منتهی می شوند٬ در عرض چهار روز چهارصد تا بچه می فرستادم دم در دبیر خونه و کلی هم از خودم بازی در می آوردم که یکی پیدا می شد بپرسه سر باران چه بلایی اومده؟! شب نویس عزیز با اینکه کلی دلم به حالت سوخت٬ ولی به هیچ عنوان این دفعه به فکر کمک کردن به تو نیستم. این همه اسم دختر بردی که چی؟ ببینم مگه باران چه گناهی کرده که دختر نیست؟ خوب یه اسمی هم از ما می بردی. مگه من نبودم که بعد از این همه نخ دادن ها و قرارهایی که با رعنا داشتم فقط به خاطر تو که ازش بچه داشتی همه ی عشقولانه هام رو ول کردم و رفتم؟ شب نویس مگه من نبودم که به خاطر تو یک بار هم که شده از قد بلند و رعنای خودم حرفی میون نکشیدم؟ مگه من نبودم که به خاطر تو پز موبایل و مدل موبایل و این حرف ها را ندادم؟ آی شب نویس آی؟! بابک تو دیگه چرا؟! مگه من نبودم که به خاطر تو همون شبی که رفتیم خونه ی داش آکل حتی راضی نشدم سر بلند کنم که خدای نکرده با اون همه جمالات و کمالاتی که دارم یکی از این دخترا عاشقم بشن؟ مگه من نبودم که اون روزی که فیونا ازم خواست به دیدنش برم نرفتم و حتی نذاشتم روحت خبر دار بشه؟ فکر می کنی کی بود که جلوی شرک را گرفت؟ تو فکر می کنی شرک به این راحتی ها ول کن بود؟ اصلا تا حالا از خودت پرسیدی چرا این دو سه هفته نمی اومد؟ نگفته بودم اما حالا دیگه می گم که من اون روز در مقابل شرک ایستادم و باهاش جنگیدم. می دونی چرا؟ نمی دونی! د نمی دونی دیگه! فقط به این دلیل که تو بتونی با فیونا خوش باشی. با اون همه ماچ های گنده ای که برای تو می فرستاد و ... وای دارم دیونه می شم. من چقدر فداکار بودم خدایا؟ چقدر من به پای این بازی زحمت کشیدم و آخرش این جور جواب خون دل خوردنامو می دن. می خوام یه فیلمنامه بنویسم. حالا دفعه دیگه که اومدم حق همه را کف دستشان می گذارم. بچه شیطون عزیز: تو در فیلمنامه ی من جایگاه بسیار والایی خواهی داشت. می ذارمت رو تاقچه - طاقچه tاقچه - نمی دونم چه جوری بنویسمش؟! که بازیگر نقش اول که خودم هستم صبح زود و عصر فقط آب تو گلدونت بریزه. حال کردی با این همه نقش؟! منتظر فیلم نامه ام باشید...

آتش یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:42 ب.ظ

باران جووووون سلام آخی کجا بودی دلم برات یه عالمه تنگ شده بود (باور کناااااااا)
غصه نخور اینا همه حرف میزنن عمل نمینن(طبل تو خالی) به جاش شما مرد عملی !!!!!

نعنا یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:12 ب.ظ

من باورم نمیره که بابک با وجود عشقی که به من داره بازم دسته‌گل به آب داده؟؟؟!!! راستش با کلی شرمندگی منم حامله‌ام ازش. ولی از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که بازم دوسش داشته میرم. وای خدا شوک بهم وارد شده دوباره داره لهجم برمیگرده. آی بابک هووووووووووووووووو
ای خدا چی داره به من میچوره، بدادم برید. وای برید نه برسید وای نه ... تمام درسای چکاوک جون داره هدر بره.
ها شب نویس تو چی کار به ما داری!؟ من بابک دوست برم، ایکارا دیگه اول این و اول اون نبره. بزار دوباره لهجم خوب بره، جوابت رو طوری بدم که دندونات بشکنه.همون جواب دندان شکن. وای چکاوک خانم من چرا لهجم در برفته، ای داد. بابک موی گندیده من؟ قرمه سبزی؟ دارم از حال میرم، بدادددددددددددددددددم برید.

آنی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:25 ب.ظ

ای وای چه خبره؟! نعنا جون حالت خوبه من یه آژانس میگیرم با این وروجکهای بامزه میام اونجا، نگران لهجه نباش اصلا مهم نیست. به رعنام گفتم که بیآد، گفته نمیتونه. مثل اینکه با شب‌نویس آشتی کردن، رفتن ماه عصل.

شب نویس چیکار داری نعنا رو اذیت میکنی؟ زن داش‌آکل بود که بود، حالا که دیگه نیست. نکنه به بابک حسودیت میشه؟ داش‌آکل باید شاکی باشه که نیست. یک کم از بابک یاد بگیر، روشنفکر شو.

منم این چند روزه به هیچ کاری نرسیدم، همش سرگرم این وروجکها بودم، راستی هنوز نتونستم براشون اسم انتخاب کنم. اگه میشه کمکم کنید، جفتشون دخترن، خیلی هم خوشگلن. بابک دستت درد نکنه بابت دخترای خوشگلت، یهو نزنه به سرت دوباره بخوای پسشون بگیری، فقط بیا بریم براشون شناسنامه بگیریم، اگه نیای با باران که خیلی بامرامه میرم براشون شناسنامه میگیرم و باران میشه باباشون. وای چه بابایی شود این باران سر به زیر مهربون.

سلام باران. منتظر فیلم‌ نامه‌ات هستیم...

آتش یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:08 ب.ظ

الهی بمیرم نعنا جون آنی وایسا منم میام پیش نعنا راست میگن دیگه شب نویس چیکار داری تو که نمیتونی زندگیتو رو خرابه زندگی یکی دیگه بسازی(چی گفتم)!بذار زندگیشونو کنن خوب .
آنی منم فکر میکنم باران بابای خوبی براشون اسمم همم
فریده و فهیمه فکر کنم خوبه به هم میان!

نازی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ب.ظ

نه سلام. منم پر از خشمم. بازی رم بلد نیستم.

نازی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:55 ب.ظ

جواب جناب شب نویس هم به علت سر درد به بعدنا موکول میشه. برمیگردیم خدمتتون !

باران دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:31 ق.ظ

ای وا آتیش خواهر! خدا به دور چرا فریده و فهیمه؟ حالا فهیمه به هر صورت ولی فریده چرا؟ ما که فریده را این همه شکوه بخشیدیم تو داستان آخری که تو وبلاگمون گذاشتیم. اصلا من راضی نیستم اسم بچه هام (وا چه پر رو یکی ندونه می گه خدای نکرده باران اون شبی که ... استغفرالله العظیم!!!) فریده و فهیمه باشه. بیشتر ترجیح می دم اسم مادرشون فریده باشه تا خودشون. خوب حالا اسم را بعدا تعیین می کنیم. شب نویس کجایی که کاسه کوزه اتو بهم ریختیم. کجایی که قصر شازدگیت داره خراب می شه. (شوخی کردم بابا مگه من مردم بذار خودم به یه سر و سامون برسم تو رم با خودم می برم)
مسخره ترین خارج از بازی هفته به روش حامد حبیبی:
یکی پیدا نمی شه عاشق ما بشه/یه چیزایی را بگه باور ما بشه....

بچه شیطون دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:15 ق.ظ

رسم مردانگی (( باران ))
اولا خیلی نوکرتم ثانیا من که همیشه جویای حالت بودم
بی معرفتی نکردم برو کامنتهای پایین رو بخوان

در ضمن شب نویس سراغ بهار رو نگیر داریم با هم آتیش
می سوزونیم خیالت راحت (یواشکی خودت بخون داریم آمار بچه های بابک رو در می یاریم خبر نداری یک لیست بالا بلند داریم در می یاریم ) که متعاقبا اعلام می گردد
:)) :))


بابک دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ب.ظ

ما دیگه هر چقدر پپه باشیم اسم بچه هامونو بلدیم خودمون انتخاب کنیم. این دوتا اسشمون ماندانا و رکسانا ست. بچه های داش آکلم که خودشون اسم داشتن. با سلیقه داش آکل و نعنا جون انتحاب شده اسماشون: میز ممد ( میرزا محمد) و آمنه خاتون. یه بچه ام از اوکراینیه دارم که اسمش ژوزفه. خانواده ما البته بهش میگن یوسف. با علی اکبر و علی اصغر رعنا و شب نویس که یه جا جمع شن فقط بچه ماریان و رابین هود و کم دارن که اونم احتمالا ربکا یا ریچارده.
میگم باران جان اولا که دلمون واسه ات قد نخود شده بود. ببخشید من خودم تو تیمارستان به تخت بسته شدم که سراغتو نگرفتم. میگم فعلا بچه مد شده. بجنب یه روژینی چیزی پس بنداز تا از قافله عقب نمونی‌!

بابک دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ب.ظ

ما دیگه هر چقدر پپه باشیم اسم بچه هامونو بلدیم خودمون انتخاب کنیم. این دوتا اسشمون ماندانا و رکسانا ست. بچه های داش آکلم که خودشون اسم داشتن. با سلیقه داش آکل و نعنا جون انتحاب شده اسماشون: میز ممد ( میرزا محمد) و آمنه خاتون. یه بچه ام از اوکراینیه دارم که اسمش ژوزفه. خانواده ما البته بهش میگن یوسف. با علی اکبر و علی اصغر رعنا و شب نویس که یه جا جمع شن فقط بچه ماریان و رابین هود و کم دارن که اونم احتمالا ربکا یا ریچارده.
میگم باران جان اولا که دلمون واسه ات قد نخود شده بود. ببخشید من خودم تو تیمارستان به تخت بسته شدم که سراغتو نگرفتم. میگم فعلا بچه مد شده. بجنب یه روژینی چیزی پس بنداز تا از قافله عقب نمونی‌!

چکاوک دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:27 ب.ظ

نعنا darling دستاتو بگیر بالا ی سرت و نفس عمیق بکش حالا آروم در امتداد پهلو بیار down. آره همینطوری. حالا again. بهتر شدی؟ درمورد accent هم don't worry . تو talent خوبی داری. حل میشه. راجع به بابک من نمی تونم leading کنم. به قول معروف کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی.
ولی I cross my finger and wish. خرج بچه رو I'm sure می فرسته برات. trust me
آتش مهربون you are in my mind
آنی جان حالا که داری میری برای id certificate سلیقه ی بابک رو در نظر بگیر. البته باران هم با اسمای توی داستاناش معلومه taste خوبی داره.
شب نویس : I' m here ولی you سرت رو ورقه ت باشه.
بچه شیطون مهلت بدید نعنا get well بشه please
داش آکل where are you
خارج از بازی ویژه ی باران :
باران جان اگه دیدی مرد میدان، say my hello to him or her خلاصه him یا her رو خودت در نظر داشته باش.
p.s. بابک honey پپه به انگلیسی چی میشد؟

چیه تریپ خارجی میای؟ خب مام یه بار یکی از فامیلامون از خارج اومده بود. تازه خارجم نه بالتیمور تو آمریکا. نزدیکای هامبورگه!‌


پپه میشه naive یا naiv جیگر.

شرارت دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:50 ب.ظ

یک کف مرتب به خاطر این همه روابط نامشروع و بچه های نامشروع تر
می دونی داشتن روابط نامشروع باز بسیار هیجان انگیزه
فقط یه اشکال بزرگ داره ازدیاد جمعیت نمیشه این روابط بدون تولید نسل باشه
فکرشو بکنید بچه ها بزرگ بشن چه ترکیبی از آب در میان مثلا سیبلهای از بنا گوش دررفته داش اکل در کنار قد بلند شب نویس با هیکل قشنگ رعنا........

راستی اصل بازی چی شد ؟؟//// ظاهرا اینقدر همه در گیر بچه هاشونن که اصل بازی یادشون رفته

حرف دهنتو بفهم!‌ ما اینجا روابط نا مشروع نداریم. همه چی مشروعه. اگه اینجور بود من این همه التماس رعنا میکردم که بیاد صیغه ام بشه؟ می گفتم با هم زید شیم تموم شه بره. یا همین شب نویس اینقدر جز نمیزد که رعنا تا وقتی طلاقتو نگرفتی با بابک نپر.

من که از خدامه بچه مچه پس نندازم. اما لامسب خدا ما رو خیلی دوست داره هی بهمون بچه میده. منم که کافر نیستم که بر خلاف مشیت الهی رفتار کنم. البته یکی میگفت بچه ساختن دست خودمونه. جل الخالق. مگه میشه ما تو کار خدا دخالت کنیم بچه بسازیم. با همین فیونا من فقط تا زیر کرسی رفتنمونو یادمه. بقیه اش نمیدونم چی شد یهو فیونا نیم ساعت بعد گفت من حامله ام و فردا صبح هم که از خواب پا شدم دیدم رکسانا به این سینه اشه و ماندانا ام به اون سینه اش!

در مورد اصل بازی: ملکه هستی عزیز باید برنده رو معرفی کنن. داستانهای دور هفتم هم فردا میذارم تو وبلاگ.
سلطان هم نداریم.

آتش دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:14 ب.ظ

بابک جان سلام این ورااا قدم رو چشم ما گذاشتین!!!
عزیزم به جای اینکه این همه انرژی واسه این بچه ها بذاری بیا این کامنت ها رو جواب بدههههه بابا دلمون تنگ شده برات
به چکاوک خانوووم:چکاوک خانوم شما هم افتخار دادین به ما!ur in my heart luv u darling kiss kiss

یعنی چی کیس کیس راه انداختی وسط خیابون اونم تو ایران؟‌!‌ یهو کمیته میگره اعدامتون میکنه ها! ‌نخند جدی میگم. اگه پسر دختر بودید فوقش عقدتون میکرد. اما لز بازی و این حرفا مجازاتش تو قانون ایران پیش بینی نشده. یهو می بینی قاضی واسه اینکه عبرت دیگران بشه دارتون میزنه. از ما گفتن.

سلطان رضا دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:49 ب.ظ

آتش جان این شعر که مال من نیست. شهیار قنبری گفته و ابی هم خونده. جفتشون به من اصرار کردن که این رو براتون بنویسم اینجا. اون شعری هم که تو میگی مال مهدی سهیلی نیست و مال معینی کرمانشاهیه. ما مدرسه ابتدایی که میرفتیم (سال هزار و سیصد و احمدشاه)‌ اون شعر رو میخوندیم. حالا تیریپ عوض شده!! الان شهیار تو بورسه. زت زیاد

داش رضا همچی میگی احمد شاه آدم فکر میکنه شما سن و سالی داری. بابا ۶۰ سال که سنی نیست. تازه اول چل چلیه!

باران دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:01 ب.ظ http://razuramz.persianblog.com

به شب نویس: بابا شوخی کردیم به خدا حداقل من بی تو نمی تونم بازی را ادامه بدم. بیا یه چیزی بنویس دلمون واشه. هر چی که خواستی هم مال خودت من سعی می کنم فقط دور یکی بپلکم و با بقیه کاری نداشته باشم. بچه های بابکم نخواستم مال خودشون... تو هم بیا برگرد برو سر خونه زندگیت. بهتره بسازی (در گوشت می گم که و بسوزی)...
به بچه شیطون: مواظب باش نسوزی ـ به قول بابک و سردار خان و یا احتمالا سالار خان ـ‌جیگر. این آتیش از اون آتشاست ها. من نمی دونم ولی شب نویس برام تعریف کرده بود... . چاکرتیم داش بچه یا داش شیطون ـ ای وای خاک عالم داره بی ناموسی می شه...
به چکاوک: والله چکاوک جون her اشو نمی دونم ولی سعی می کنم به him برسونم... مطمئن باش در نظر دارم. شما که خودتون کلی تو نخ مرام و مردانگی و این حرفا هستی. تو که می دونی آدم به خودش نمیتونه سلام برسونه... می تونه؟! خواستی می تونی به شب نویس یا بابک بگی که سلام تو را به من برسونن... ولی سعی کن به هیچ کس اعتماد نکنی ها بابک از مد شدن یه چیزایی حرف می زنه که من زیاد سر در نمی آرم... آها یادم رفت بگم پپه را فکر کنم STUPID هم می گن. DENSE هم که فکر کنم دیگه خیلی غلیظ بشه...
به بابک: بابک تو دیگه چرا کامنتتو دو بار می ذاری؟ می گم بعضی وقتا آدم قاطی می کنه. با این که تجربه این مواقع را ندارم ولی درکت می کنم. بابک جون سعی که یه کمی به خودت مسلط باشی این وبلاگ به تو نیاز داره. فکر می کنم به غیر از تو کسی پاسوردش را بلد نیست...
به همه: با این اوضاع و احوالی که به وجود اومده بهشت که هیچی فکر نکنم تو برزخ هم بهمون جا بدن. حالا خوبه که از این لحاظ هیچ کدوم نگرانی نداریم... همین!

mute soul دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ب.ظ

آقا بابک کجایی؟
بیا اینجا بی شما خانه ی غمه.((

آتش دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:13 ب.ظ

ااااا!سلطان جان شعری که من گفتم مال سهیلی جز اینکه اشتباها تو کتاب سهیلی چاپ کرده یاشن چون من همون موقع خوندمش!میشه اشتباه شده باشه تو میگی؟؟؟
اون شعر هم من نگفتم مال شماست بله شنیدم آهنگشو ولی آدم وقتی یه چیزی مینویسه بهش اعتقاد داره بیکار که نیست بنویسه!دیگه....
بابک ترخدا اینجا این همه همه به هم نخ میدن باز تو گیر دادی به من بابا من چکاوک دوست دارم مگه عیب؟؟؟ لز هم نیستیم نه من نه چکاوک مطمئن باش!

رعنا دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ب.ظ

خاک تو گورم! اینجا چه خبره؟؟ باز من چند روز نبودم بابک از فرصت استفاده کرده هی بچه پس انداخته؟؟ به قولی: چه می کنه این بابک!! خوبه بیشترشم تو تیمارستان بوده!!! بهش چی می گن: کنترل از راه دور یا معجزه؟؟!!! :دی
و اینک ادامه ماجرا:
ها بابک خان! من طعم چند همسری رو قبلن چشیدم. راستی این کلمه رو از کجا یاد گرفته بودم؟؟ ها! کلاس چکاوک خانوم! یه بار بعد زنگ نگهمون داشت در مورد حق و حقوق زنان برامون حرف زد! (انقذه حرف زد که زنگ تفریحمون تموم شد چسبید به زنگ دیکته!!!) وقتیم داشت نصیحتمون می کرد، این بابک و شب نویس مارمولک هی سوت می زدنو در و دیوارو نگاه می کردن! گاهیم شب نویس ادای سوسک در می آورد و بابکم ماهی می شد و کرکر می خندیدن! تازه شب نویس یه سقلمه زد تو پهلوی داش آکل که داشت تند تند با کله حرفای چکاوک خانومو تایید می کرد که هو! چته؟؟ چرا مثه بز ... هی کله تو تکون می دی! (شرمنده! این بیشعور فحش داد! مرتیکه بد دهن!!) الهی فدای مظلومیتت بشم داش آکل! الهی فدای سادگیت بشم مرد! الهی هرچی درد و بلای توه صاف بیاد بخوره تو سر این شوور من که کل محلو به فساد کشیده! (حاج آقا جوادی مچچدمون!! می گفت تو محل دختر بازی می کنه! می گفت همه زنای محله رو یکی یه بار دیده که یواشکی از در خونه ما میومدن بیرون! ای تف به روت بیاد مرد! شرم نکردی از علی اصغرم؟؟!!!! چی برات کم گذاشتم که رفتی زن دوم هم ستوندی؟ ها؟؟) می گم که چشیدم! همه این چیزاییم که از چپ و چولگی فک و فامیلای من گفت همش مال خونواده اون زنیکه ایکبیریه دومش بود!!! قاطی کرده به مولا علی! مخشم یه کارای بی تربیتی کرده انگار! من که ننه ام کپی برابر اصل مرلین مونرو بود و آقامم هر کی می دید می گفت شما آلن دلونین یا آلن دلون شماس!!!
یه روز با کمال بقاحت یا بجاهت یا شایدم بلاحت!!! زنیکه رو آورد نشوند جلوم گفت از الان زنمه عزیزمه نور چشممه! (دلت بشکنه مرد که دلمو شیکوندی!!) گفت تو از الان خانوم بزرگ اینم خانوم کوچیک!! (شبا زیاد سریال تماشا میکرد این شوور ما! تازه وقتی مرد بدای سریالا چند تا چند تا زن می گرفتن این نیشش باز می شد، دست می زد و هل می کشید (هوی! پس چرا تو عروسیمون که عمه عفیفم بهت گفت یه هل بکش برا زنت، پشت چشم نازک کردی گفتی بلد نیستم؟؟!!! ها؟؟!!!!! معلوم بود از همون روز اولم که دوسم نداشتی! ای بختم سیاه!)) خولاصش کنم! اون موقع که زن اولش بودم وضعم چی بود که حالا که زن صیغه ای باشم چی بشه!! نه بابک خان! (بذار چادرمو بکشم بالا تا رو چشام!!) اگه انقذه دوسم داری و خاطرمو می خوای (وای لپام گل انداخت) همه زناتو طلاق بده فقط با من باش! (قلبم داره تند تند می زنه!) عشقتو بهم ثابت کن مرد! بذار حس کنم تنها زن زندگیتم که به خاطرم حاضری جون بدی (خواستی می تونی چاقو رو تا دسته فرو کنی تو شیکمت که بیشتر مایه گذاشته باشی! قول می دم سر کفن و دفنت صدای شیون و زاریم از همه بلندتر باشه! اصلا همچین موهامو می کنم و به صورتم چنگ میندازم که بعد تو خدا بیامرز!! دیگه کسی رغبت نکنه نگاه بهم بندازه چه برسه بخواد نخم بده!!!) آقام که همیشه می گه رعنا یکی یه دونه دخترم تو خانومی و وفاداری لنگه نداره (بزنم به تخته!!)
آی حسین شب نویس! باز که خاله زنک بازیت گل کرد!! حالا هی کله تو فرو کن تو زندگی این و اون مثه زندگی خودمون از هم بپاچون! تو چی کارته نعنا زن داش آکل بود و حالا زن بابک‌! اقلکندش داش آکل اونقذه مرد بود (و هست!) که تا نعنا بود فقط نعنا بود و حالام خاطر خواه من یکی شده (وای! چقدر امشب سرخ و سفید میشم من!!) داش آکل جون! اون شب که با آقام تو حجره اش حرف زدی و گفتی غلامتون میشم، آقام با دسته گل و شیرینی اومد خونه داد زد نعنا! نه! رعنا!! برات خواستگار پیدا شده دختر! (آقام همچین ذوق کرده بود انگار بار اولمه!) طفلی ننه ام از هولش پاش خورد چراغ نفتی پخش زمین شد، ته سیگار آقام افتاد روش، کل خونه آتیش گرفت دود شد رفت هوا!! آقام که اصلا ناراحت نشد! می دونین چرا؟ آخه خونمون بیمه آتیش سوزی سینا بود!! (اینم پیام بازرگانی ته برنامه! بالاخره باید تو این همه اراجیف نوشتن، نون باشه یا نه؟؟!!)
آی لوطی!!! آی مرد رؤیاهای من! آی داش آکل! این تقویمم یه نگاه بنداز ببین عید بعدی کیه که ایشالا به کوری چشم حسودان و به دوری نیش زبون بد دلان!! یه عروسی راه بندازیم هفت شب و هفت روز!

تو پرانتزی 1: پس این فیلم نامه چی شد باران؟؟ می شه یه نقش توپم به من بدی؟؟ قول می دم خوب بازیش کنم! یادته من تو فیلم نامم گذاشتم هر چقدر می خوای بابک رو مسخره کنی و بهش بخندی؟؟ (خود بی حیاش بود که فحش می داد! تقصیر من چیه؟؟!!)

تو پرانتزی 2: والا فائزه جون مام آخرش نفهمیدیم شب نویس زن بابک بود یا بابک زن دبیرخونه یا نعنا شوهر باران یا داش آکل مادر بچه ها یا .... (چی شد!!)

تو پرانتزی 3: ای ول شرارت که ندیده نشناخته فهمید چه هیکل قشنگی داره این رعنا!! قد و بالاتو بنازم رعنا!!

تو پرانتزی 4: لامصب هرچی بنویسی اندازه کامنتای شب نویس نمی شه! فکش که گرم می شه دیگه هیچ تنابنده ای حریفش نیست!! میگم فکر کنم باید جایزه طومارترین کامنت تاریخ وبلاگستانو بهش بدیم!!!

پشت کامیونی این هفته: سلطان غم بابک!







فائزه دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ب.ظ

رعنا حرف ندارن کامنتای تو دست مریزاد!
بابک خداییش اصل بازی گم شده برگرد دیگه! والله علفای زیر پامون جنگل که چه عرض کنم فراتر از جنگل شدن!!!

شرمنده گولو خانم. مجبور بودم صبر کنم تا لااقل هر حاکم دوتا داستان داشته باشه.

داش رضا سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:51 ق.ظ

این بابک اینقدر لفتش داد که من از سلطان بود پشیمون شدم. دیگه با همین اسم مینویسم. آتش جان حالا از شعر مرحوم سهیلی بگذریم. در مورد این شعری که نوشتم صد در صد بهش اعتقاد ندارم ولی یه چیزایی اش رو قبول دارم. اصولا مشکل من با خدا اینجاست که با این تصوری که ازش ساختن که رحمانه و رحیم و اینا نمیتونم قبولش کنم. خدا اونقدرها هم که میگن مهربون نیست. اصولا زیاد به آدما محل نمیذاره. ولی اینکه وقتش رو کجا تلف میکنه نمیدونم؟ شاید تو اینترنت!

ایضا پاسخ کامنت آنی!

آنی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ب.ظ

در مورد خدا که حرف زده میشه من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و هی دلم میخواد کلی حرف بزنم و از خدا و مهربونیاش بگم. ولی این حرفا بی‌فایده است، شایدم هنوز وقتش نیست. به هر حال هیچکی جای هیچی و هیچ چیز نیست، پس بهتر نیست کمی از خودمون مایه بزاریم؟
من تو داستانی که برای ملکه هفتم مینویسم کم آوردم، یکی نیست بگه بچه به جای اینکه جلوی خودت رو نگیری، برو کنار از جلوی خلاقیتت. بنویس... :)

آنیخانم شما و داش رضا هردوتاتوت واسه ما عزیزید. اما این بحث خدا رو بیخیال شید. اگرم حرفی دارید تو داستان بزنید. واسه همه امون بهتره. جون فاطی نه که از ترس فیلتر و برچسب ارتداد و اینا باشه. بعضی از حرفا هست که اگه در قالب داستان گفته بشه اثر گذاریش بیشتره. وئرگنه به شعار نزدیک میشه. به همین دلیل با اینکه دبیرخونه گفت از داش رضا بخوایم سوژه اشو عوض کنه من موافقت نکردم. گفتم ببینیم ما که میخوایم نویسنده بشیم بلدیم حرفمونو چه جوری بچپونیم تو داستان یا نه!‌

شرارت سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:28 ب.ظ

قد و بالای تو رعنا رو بنازم / نوگل باغ تمنا رو بنازم / تو که با عشوه گری از همه دل می بری / ....................

نازی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:37 ب.ظ

سلام حالا که هرکی هرکیه یکی هم بیاد بشه شو ئر من. مردم از این تنهایی ...اسمم نازیه.خیلی هم ناااااااااااااازم.

اولا که هر کی هر کی نیست و واسه خودش کلی حساب کتاب داره.
در ثانی کی بهتر از خودم! نوکرتم هستم. خودم میگیرمت. به این شایعاتی ام که پیرامون چند زنه بودن من هست گوش نده. همه اش کار شب نویس و ایادی استعماریشه. من فقط یه زن دارم اونم نعناست. اصلا هم نگرانش نباش. عین گل میمونه. تازه چند بارم که حرفش شده از اینکه یه همزبون داشته باشه استقبال کرده. قبلت؟

آنی چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ق.ظ

چشم نوشته میشود چشم خوانده میشود در هر صورت چشم بابک جون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد