آماتور ها خوشبختانه به بهشت نمی روند

وبلاگ گروهی برای انجام یک بازی از نوع نیمه سالم‌!

آماتور ها خوشبختانه به بهشت نمی روند

وبلاگ گروهی برای انجام یک بازی از نوع نیمه سالم‌!

چای هفتم!‌

 

ملکه هفته

نام: نرجس

جنسیت : مونث

سن: 26سال

تحصیلات : لیسانس 

محل اقامت تهران

ژانر ادبی مورد علاقه : رمانتیسم

نام فیلم مورد علاقه : چشمان کاملاً بسته

ترانه : الهه ناز

سوژه : شوهر کثیف من


سلطان هفته
 
نام : رضا
جنس : مرد
محل سکونت : تهران خراب شده
تحصیلات : لیسانس
ژانر مورد علاقه : هرکدوم که باحال تره خودت بذار
کتاب : نام گل سرخ اثر امبرتو اکو
ترانه : تصور کن، از نوع سانسور نشده البته
سوژه : دین افیون ملت هاست

دبیرخانه امیدوار است با بازگشت داش آکل به صحنه بازی از رکود نسبی حاکم بر دور قبلی خارج شده و دوستان با استفاده از تعطیلات نسبت به نگارش و ارسال داستانهای خود اقدام فرمایند.
مهلت ارسال آثار: شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
 
                                                                  سال نو مبارک!‌

خارج از بازی
 
همه ی چیزهایی که می خواهم

خوب من یه دستمال سر آبی بسته بودم به سرم و با یه ژست کاملا کلفتی مشغول گردگیری کتابخونه بودم. باغ وحش رویایی از دستم افتاد و دقیقا از عطفش به سنگ کف اتاق خورد. یه عکس لاش بود. نگاش کردم. من بودم، بهاره، نسیم، نیما، حمید، داوود و محسن با کلاههای قرمز حاجی فیروز جلومون که لبه هاشون رو خانوم قیامی، معلم آمادگیمون، برای پسرها تور مشکی و برای دخترها تور سفید چسبونده بود. من و نیما کنار هم نشسته بودیم. به عکس نگاه کردم و با خودم فکر کردم الان هر کدوم از ما، کجاییم، چه کار می کنیم و چه جور آدمایی در اومدیم. مامان از صدای افتادن کتاب، هول شد و در اتاق رو باز کرد. طبق معمول که اولش نگرانه بعد عصبانی، اخطار داد که لفتش ندم و انقدر لاک پشتی کار نکنم. عکس رو لای کتاب گذاشتم. لای صفحه ی ۱۱۲:

"هدیه سال نو از خدا"

خدایا

برای سال نو

ازت شیرینی می خوام

با یه لباس قشنگ

یه عروسک گنده

و اگه ممکنه "یه ذره عشق"

حتی اگه، فقط، یه ذره کوچولو مونده باشه!

 

دلم برای سیلورستاین خیلی سوخت. فکر کردم هنوز نفهمیده که خدا تازگیها خیلی خسیس شده. کتاب رو بستم و گذاشتمش کنار "درخت بخشنده" توی قفسه ی کتابهای بچگیم و طوری که فقط خود خدا بشنوه گفتم:

 

خدایا برای سال نو، من هیچی ازت نمی خوام، فقط چیزایی رو که دارم، ازم نگیر.... . 

از وبلاگ بار هستی
نظرات 144 + ارسال نظر
شب نویس پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:08 ب.ظ http://shabnevis.com

ایول ملکه ی دور هفتم. طرف بیست و شش سالگی داره میگه شوهر کثیف من! ببین بیست و هفت سالگی سیگار میکشی و احتمالن بیست و هشت جنایت میکنی. ببینم بالای سی چطوری میشه کنترلت کرد؟! بعدشم با این سن و سال آیز واید شات نگاه میکنی؟! بابا ایول ملکه. امیدوارم پایه باشی هر داستانی اومد برات با چشمان کاملن باز بخونی. انگیزه دادی خفتونگ!!! سلطان دور هفتم هم دمش گرم اومبرتو اکو میخونه .طرف پست مدرنه اساسی. حق داره دین رو اینطوری ببینه.

شب نویس همچی میگی تو ۲۶ سالگی فلان و بیسار انگار خودت چند سالته!!
ملکه خانم این شب نویس ما یه نمه شیطونه. حالا باهاش آشنا میشین!‌

آتش پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:54 ب.ظ

چه ملکه باحالی!!!!!!!!! شوهرا همه کثیفن!! خیلی حال کردم

دبیرخانه نسبت به این جور حرفای توهین آمیز که احتمالا موجب جواب هایی مثل دست گربه به گوشت نمیرسه و نه که زنا همه اشون تمیزن و این جور حرفا میشه که اونم باعث خراب شدن جو دوستانه حاکم میشود اخطار میدهد!‌

لطفا برای بیان نظرات روانشناختی خود از قیودی مثل بعضی ها یا نهایتا خیلی ها استفاده کنید.

[ بدون نام ] جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:15 ق.ظ

الابالبابلالبال

مثل اینکه تو امین آبادم اینترنت هستا!‌ :))

باران جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:24 ق.ظ

نه شب نویس فکر نکنم سلطان دور هفتم پست مدرن باشه. نه اینطور نیست. حتما اینطور نیست. با اینکه اومبرتو اکو می خونه اما این جمله ی مربوط به سوژه برمی گرده به خیلی وقتاپیش که بنده هم کلی قبولش دارم. حالا ببینیم این دور چی می شه؟!

موافقم. این جمله مربوط به دین و افیون آدمو میبره تو تریپای سیبیل استالینی و کلاه بره و این حرفا. دهه چهل وپنجاه!‌ ( قابل توجه خانم هایی که تو مایه بالای سی سیر وسیاحت میکنن!‌)‌

فائزه جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ب.ظ http://faratarazbodan.blogfa.com

سلطان عزیز همین جا لازم می بینم تشکر خودم مبنی بر انتخاب سوژه غیرعاشقانه از سوی شما را اعلام دارم!!!
بابا چه خبره همه اش عشق حالا یا مشروع یا غیرمشروع یا... یه کم فضا داد بهمون!!!
گرچه من به این جمله در هر شرایطی معتقد نیستم ولی واقعا موضوع جالبیه! سعی می کنم بنویسم امیدوارم موفق شم!

دبیرخانه به نوبه خودش با نظر فائزه موافق است. سوژه های این هفته به مراتب هیجان انگیز ترند.
شاید این تجربه ای باشد برای دوستانی که در آینده حاکم می شوند. سوژه ای که شما انتخاب میکنید و صد البته رزومه ای که از خودتان ارائه میدهید نقش به سزایی که در تعداد و کیفیت داستانهای رسیده خواهد داشت.

بهار شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:54 ق.ظ

رعنا جان
خیلی باحالی از کجا فهمیدی من اینقدر دلبرم

داش آکل خوش اومدی
خیلی سنگین هم متحول شدی امینیم و فیتی سنت
خاتمیو .....

شب نویس تو هم که از دست رفتی بابا من فقط داشتم باهات می رقصیدم اینقدر سوتی دادی رعنا فکر کرده داستان لاوه
بابا یک رقص اروتیک که دلیل بر لاو نیست

رعنا
منتظر خبرهای خوب هستیم از طرف شما( مخل زنون شب نویسون)

چشم دبیرخانه روشن!!‌ حالا دیگه رقص اروتیک دلیل بر لاو نیست!‌ میگن ماهواره نگاه نکنید واسه همینه!‌

بچه شیطون شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:32 ب.ظ

شب نویس
برو ببین بابک تهدید کرده حسابی
قدتو هم خودت توی داستانت نوشتی که هم قد داش اکل هستی ( برو پستهای قبلی رو بخون کم حافظه)
حالا تنها تنها با برو بکس می خوای بری دربند و درکه و ....عشق و حال بدون بچه شیطون

باران بابا دمت گرم تو راضی می شی بدون یه بچه شیطون برید عشق و حال کی می خواد پایه قلیونت باشه

داش آکل
جمالتو عشقه خداییش برای این جماعت ذکور یه سالار می خواستیم که رسید همه رقم پایه ام باگزلیک تو تریپ رپ و همه چی
حیف که سواد داستان نوشتن ندارم وگرنه یک داستان جهت بازگشت شما می نوشتم

اون تهدید از طرف دبیرخانه بود. وگرنه بابک خودش تنش میخاره واسه حرفای بی تربیتی!‌

بهار شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ب.ظ

پری شرقی جان
جنیست سلطان عوض کردی شده ملکه
یا جنسیت ملکه عوض کردی شده آرمان

دبیرخانه محترم لطفا رفع ابهام در جنسیت فرمایید
:)) :)) :))

بهار شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:57 ب.ظ

با اجازه بزرگترهای مجلس با توجه به اینکه بابک یک نقش کوچولو به ما داده توی پاسخ به داش آکل
و ازطرفی رعنا جان بنده رو مورد عنایت قرار داده
من هم البته به زیبایی اهل فن که نمی تونم بنویسم ولی سعی کردم ای یه چیزی بنویسم

بازگشت داش آکل 2

کافه پر از دود بود. شب نویس در حال اموزش دان نحوه کشیدن قلیون به باران در حالیکه خبر نداشت که باران خودش اینکارست.
رعنا و آنی هم درحال پچ پچ کردن در مورد اتفاقات مربوط به داش آکل چیزهایی که تو وبلاگ نوشته بودن. هرازگاهی نگاه رعنا روی شب نویس سر می خورد انگار منتظر بود که اونهم حرکتی از خودش نشون بده. اما خبر نداشت که شب نویس بدجوری جو گیر شده احساس استادی قلیون بهش دست داده.
مرجان هم در کنار نعنا نشسته بود داشت جدیدترین روشهای طراحی ناخن و رنگ مو و انواع هایلایت ها رو از مرجان یاد می گرفت بلکه از این طریق یکم امروزی بشه باز هم تو دل داش آکل جا بگیره .
میز پشتی رعنا و آنی ، فائزه و چکاوک و آتش هم مشغول خوردن کافه گلاسه بودند و هرکدوم تو یک فکر
بابک هم طبق معمول در حال ارائه تئوری های ناب به دبیرخونه بود در حالیکه سینی چایی تو دستش. طبق معمول نعلبکیها پر چایی چون داشت تو جیب بغلش دنبال فندکش می گشت تا سیگار بهمن کوچیک که گوشه لبشه روشن کنه دستاش لرزید و چایی ها رو ریخت توی نعلبکی.
بهارهم میز پشتی شب نویس و باران نشسته بود. رفته تو نخ آموزش شب نویس .
در همون موقع در باز شد سایه یه مرد هیکلی رو کف کافه افتاد که خودش بود داش آکل
آنی با یه جیغ کوتاه احساساتوش بیان کرد
چکاوک و آتش هم در حالیکه دنبال آینه می گشتند هیجان زده شده بودند
نعنا رنگ از رویش پرید
باران و شب نویس هرچه یاد داده بودن یاد گرفته بودن پرید درست مثل مستی که با یک کاسه آب سرد از سر آدم می پره
بابک در حالیکه سیگار از گوشه لبش بر می داشت رفت سمت داش آکل اونو تو آغوش کشید و یه چیزی هم تو گوشش گفت : که هیچ کس نفهمید ولی چیز باحالی گفته بود که لبخند رو لبای داشت اکل نشست

پلان بعد
بابک کنار داش آکل نشسته .
چکاوک و اتش و فائزه هم رفته بودن تو نخ داش اکل منتظر بودن که یه نگاهی هم به اونها بندازه

نعنا که رفته بود دستشویی از ترس داش آکل با کمک مرجان درباره برگشت سمت میزها
باران و شب نویس که هنوز درگیرقلیون و بازگشت داش اکل ....
بهار رفت سمت شب نویس بهش گفت بیا با هم برقصیم رعنا با نگاهش چنتا فحش نثار بهار کرد .
بهار هم که نگاه رعنا را فهمیده بود بی خیال دست شب نویس را گرفت اورد وسط سالن
بعد هم در حالیکه داشت با شب نویس می رقصید بهش گفت : پسر خیلی شوتی توکه بلد نیستی قلیون بکشی چرا اداشو در میاری نخواستم جلوباران بهت بگم ضایع بشی
شب نویس ناشیانه دست انداخت دور کمر بهار صورتشو آورد جلو گفت : داشتم سوتی میدادم
بهار درحالیکه چشماشو می بست که حالی شب نویس کنه گفت : آره
رعنا داشت با غیظ این صحن رو می دید فحش بود که نثار بهار می کرد . یک لیوان مشروب سرکشید بالا بهار خودشو به شب نویس نزدیک تر کرد گفت:
شب نویس علاوه بر این که شوتی بی عرضه هم هستی بابا این رعنا خیلی دلبر بهت گفته باشم مثل خنگولا برخورد نکن
شب نویس هم در حالیکه دستاش دور گردن بهار حلقه شده بود گفت :
بابا ده دفعه بهش نخ دادم نگرفته و ایمیل هم قرار رد و بدل کنیم
رعنا همچنان با چشمان سرخ شاهداین صحنه بود. بهار لبهاشو برد نزدیک گوش شب نویس گفت :
بابا تو که این همه ادعای اروتیک نویسی داره خوب عملیاتیش کن. بعدشم برو یه ذره رقصیدن یاد بگیره .
بهار رفت سمت باران و قلیون از باران گرفت و گفت: به افتخار داش اکل و برو بچه های باحال
دود قلیون کشید توی ریه هاشو با دود قلیون یه قلب کشید که از توش یک تیر رد شده بود .
بعد هم به دبیرخانه گفت که لطفا یه آهنگ بابا کرم بخاطر داش اکل بزارید خودشم رفت به سبک تکنو بابا کرم رقصید
داش اکل هم که حالا خودش ترکیبی شده بود از نسل گزلیک و رپ و تکنو با این سبک کار کلی حال کرد
خودش هم اومد وسط با بهار شروع کردن به رقصیدن تکنو بابا کرم

خب می بینم که همه دست به قلم شدن و دارن وقایع نگاری می کنن و ....
بادتون نره هر کدومتون نویسنده شدید باید اولین کتابتونو به دبیرخانه وبلاگ اماتورها تقدیم کنین!‌
بهار خانم این تریپ کشیدن قلب تیر خورده با دود قلیون خیلی خوب بود.
در مورد ریختن چای تو نعلبکی هم دبیرخانه از شما عذر خواهی میکند. این بابکه تازگیا سرش به ..نش بازی میکنه. اصلا حواسش جمع کار نیست. نمیدونیم چش شده، عاشق شده ، بدهکاره ، خلاصه با این آخرین سوتی که رو داستان پری شرقی داده،‌این چندمین استکانیه که تو این مدت شکسته!‌

شب نویس شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:52 ب.ظ http://shabevis.com

شب نویس وارد میشود. خشم شب نویس!
بازیگران رو مینویسم که احیاین کسی رو از قلم نندازم: شب نویس ( حسین ) بابک. داش آکل ( احیانن ) رعنا ( اول گفتمت. بگیر قضیه رو این دم عیدیه کشش نده!!!! ) رو که نیست سنگ پای قزوینه! . بهار ( شرمنده برای قسمت رقصش آوردنت وسط منم مجبورم یه تانگو شبیه بندری باهات بیام! ) آنی.( ببینم میدونی آنی که یه دونه رژ جیگری بیشتر نداریم و اونم به خرج دبیرخون برای تو گرفتیم و از نظر بهداشتی نمیشه به لب و لوچه ملت مالید. ) چکاوک ( خب به ذره کلاس و خوشتیپی و اینا احتیاج داریم ولی میخوام نقشت رو عوض کنم. چون خیلی داری میری اون بالا بالا ها و یه وقت دیدی خواستم متلکی چیزی بهت بگم بلکه تحویل بگیری اونوقت صدام نمیرسه. ) باران ( که گذاشتمش کنار برای نظارت بر امور ناموسی و بیناموسی و یه کمی هم اگه خدا بخواد رقص محلی! و ازدواجهای سنتی و دانشجویی! ) نبود؟ بریم؟ بریم:
شب . خارجی حیاط خونه ی داش آکل چون با صفاست و مجلس اونجاست. همه هستند. همه آماتورها.
بهار میاد وسط و میگه: اون دست خوشگله رو بیاین تا بچه بیان وسط و برقصیم. آنی بدون توجه به پاک شدن رژ جیگریش سوت میزنه. چکاوک چون به مقدار متنابهی داهاتیه کل میکشه. وای چه تصویری شود! من دست بندری میرم از این تق تقیا. چون خر کیف شدم اینهمه دختر دور و برم هستند. بابک هم تا نگاش میکنم زیر چونه ش رو میخارونه. اه دیدم بابک دستت تو دماغت بود. حتمن باید پس گردنی بخوری. ( خدائیش میخواستم این تصویر رو بدم باران دیدم دیگه شاکی میشه نقشش بیشتر از اینحاشیه ای بشه. میدونید که دماغ همیشه تو افسایده و حاشیه و اینا. ) بهار اول دست منو میگیره و میبره وسط. ( بابک غلط کرد که گفت: ایکاش خودشو تکون بده! رعنا خانوم حیف وسطه فیلمه و گرنه نشونت میدادم. ببین بابک تو بهش بگو بر و بچز به من میگن فرفورژه. رقص یه خرچنگ رو دیدی چطوری بندری میزنه منم اونطوری! ) چکاوک خیلی عشوه میاد و نمیادوسط. به باران اشاره میکنم برو بیارش وسط. حالا وقتشه. یادته چی بهم میگفتی وقتی میومدیم. باران ابرو میندازه که ضایع م نکن. میگم حالا وقتشه گوز نکن خودتو. ( شرمنده ها منو باران با هم راحتیم. اینقدر که بوش رو حس نمیکنیم. حتی بعد از یه وعده لوبیا! حالا هر کی ول کنه میندازن گردن ما. ) آنی هی خودشو میکشه رو زمین! ( یعنی چی؟! مردم از خنده. ) آهان نه داره میره طرف داش آکل که هی چایی پشت چایی بسته به ناف ملت. عرق سگی هم هست ولی میگه هر کی میخواد بره تو زیر زمین بخوره و بیاد. خوبیت نداره در ملا عام باشه. نعنا اینقدر این چند روزه گریه کرده چشاش پف کرده. آنی میگه نه بابا بند انداختن ریش و سیبیلاش درد داشته! گفتم مگه چند وقت بوده که دختر هاجر خانوم زاییده و نرفته پیش هاجر خانوم؟ گفت دخترش اما زاییده! گفتم آهان راس میگی. بهار بهم چشمک میزنه و میگه حسین تو چایی نخور. آب توش داره میگیرتتو اونوقت نمیشه نشوندت! آهنگ تموم میشه ملت دست میزنن. آنی داد میزنه هر کی بشینه خره! نمیدونم اینو از کجا یاد گرفته این بچه.
آهنگ بعدی از این آهنگ ملایماست. خاک به سرم. نمیدونم چرا ملت بی ناموس و ندید بدید ایران زرتی به زورتی میشه میخوان تانگو برقصن یا ترک موتور دوست پسرشون بشینن. به قول دوستم اینجاهاست که میشه طرفو بغل کرد بدون اینکه سی هزار تومن برا خر کردنش تو سفره خونه ی عالی قاپو بسلفی. راس میگه. چرا بزرگ نمیشیم نمیدونم.بابا دهه چهل با چشک و سینما میرسیم به ماجرا! _ شعر گفتم چکاوک. ببین قافیه هام درسته. _ خلاصه آهنگه داره میگه: ور دو آی بیگین... _ لاو استوریه انگار؟! _ من موندم بهار رو بچسبم که دمش گرم اینقدر زنه که ناز و ادا و طرفم نیاین یه وقت فلان میشه و اینا نداره یا رعنا رو چسبیم که مارمولک از اون دختراست که یه عمره داره پسرا رو تیغ میزنه و دنبال خودش میکشونه. بی معرفت الان که وسط فیلمه فحشت میدم و فیلم تموم بشه دوباره منت کشی میکنم. فلان فلان شده یعنی چی میگی ایمیل بزنی و من شماره بدم و ... اگر دوست داری با میل اولت شماره بده. اگر دوست نداری که من نقش آویزون خونواده رو که بازی نمیکنم! بعدشم شرط میذاری آره. فک رکنم تو از اونائی که مهریه شون به سن مادربزرگشون بسته میشه. و مطئنن سر چهل سالگی یادشون میافته کلمه ای به اسم فلسفه هست که هیشکی چیزی ازش نمیفهمه ولی بهدرد ماستمالی کردن ترشیدگی و پیر پسری میخوره!!!
_ کات!
_ چیه؟
کارگردان میگه: حسین جان فکر میکنی وسط فیلم داری مثل فیلمای تارکوفسکی زر یا مفت فلسفی تحویل ملت میدی؟ وا... من فقط سولاریسش رد دیدم که قریبن چهار ساعت یه چیزی رو نشون دادن و زر زدن/ اون یه چیزی هم گرد بود و ملتهب و هوشمند!!! فکر بد نکنین. اگر فکر بد کردین بهتون تبریک میگم چون درست فکر کردین.
کجای فیلم بودیم؟:
خلاصه بهار چون گفته عشقش با بقیه و حالش با ما( دمش گرم به این میگن دختر خوش انصاف و دموکرات و اپن مایند و مدرن نزدیک به رئالیسم جادوئی _ باران یقه مو ول کن. ول کن داداش فیلمه! _ ) منم میرم طرف رعنا. وای چه اسمی داره این رعنا. نمیدونم منو یاد سریال پاییزان میندازه که دهه شصت نشون میداد یا یه دختر اثیری تو ناخودآگاهم اون دور دورا که وقتی بچه بودم دختر عموی دختر عمه م بود. یادش به خیر. یه ختر روستایی تازه به دوران رسیده ده ساله و منم از بخت بد هشت سالم بود. اون موقع میفهمیدم بده سنم کمتره ولی وقتی اون زورش نرسید پیازا رو از دل خاک بیرون بیاره و من تونستم فکر کردم فلسفه اینجا به درد آدم میخوره که ببافیش و بی نه بابا سن وسال مهم نیست. خلاصه لبخندی میزنم ومیدونم لبخندم چرند ترین میمیک صورتمه و طولش نمیدم و با افتخار میدید دستش رو میکشونم روی شونه م. بابک وقتی میبینه این صحنه دستش میره تو دماغش دوباره. داش آکل سینی چایی از دستش میافته و باران بلند میشه میره طرف بهار. ایول باران. سوت کف به افتخار باران که بالاخره بلند شد و کاری رو صورت داد. بابک میره طرف آنی که آنی در میره. بابا نترس آنی بابکه. علی یه ه ه ه. _ خشایار! _ داش آکل اون یکیه. اون که شستش رفته تو چشش. اوناهاش چون خورده زمین و هیزه داره سعی میکنه از اون پایین به چکاوک نگاه کنه. عجب هیزیه این داش آکل. چکاوم میره طرف داش آکل تا بلندش کنه و رقص جاهلی با ور دو آی بیگین برن. آ‹ی میگه: نمیترسم ولی اون دستش دماغیه. میگم خب مردونه بهش بگو دستش رو بماله زیر بغلش تمیز میشه!!!! برای من که اینطوری تمیز میشه! وای مامانم اگر بفهمه چقدر دارم دری وری میگم. مامان!
برگردیم قسمت خوبش. دوربین کات یخوره روی تصویری ضد نوری از من و رعنا. یه کمی من رعنا رو کشیدم تو سینه ی خودمو! و دارم براش ور دو آی بیگین زمزمه میکنم. رعنا نمیونم از بوی عرق من خوشش نمیاد یا اینکه چشش دنبال کسیه یا اینکه شرم حضور داره هی سرشو مثل قناری اینور و اونور میکنه . بهش میگم: رعنا؟ میگه : ها؟ _ رعنا یه کمی داهاتیه. الانم دم عیدیه رفته ولایتشون. _ دوربین سانسور میکنه! بهار و باران دارند با هم جکهای اس ام اسشون رو مرور میکنن چون هی میخندند. دست باران جای خاصی نیست که اسمشو بذاریم قلقلک ولی دارند میخندند. باران جنمی داره ها. بابک داره واسه آنی شونه میندازه و یواش خودشو میکشه طرف آنی که آب از آب تکون نخوره. آنی داره به دماغ بابک عادت میکنه. اولش سخته آنی ولی بعدش درست میشه. خودتم دماغ داری. ناخن انگشت کوچیکه داری. وقتای عصبی و آزاد داری. تو زندگی مشترک این چیزا هست. فاز و نشیب دماغی رو میگم.
چکاوک و داش آکل دارند بهم نگاه میکنند. چرا اینطوری نکنه داش آکل بو میده؟! چکاوک یه عوشه میاد و یه چرخی میزنه و موهاش رو اینجوری میریزه رو شونه هاش و یه چرخه دیگه. داش آکل میشینه زمین و گریه میکنه!!! داد میزنه: اگر دختر اینه پس نعنا چیه؟ اگر نعنا دختره پس این چیه؟ بگذریم اون قضیه عاطفی فلسفی شده. کار به خلقت اولیه کشیده شده. چکاوک مرجان کدوم گوریه. فکرشو کردی؟!
رعنا سرشو فرو میبره تو یقه م و میگه: حسین این بوی چیه؟ میگم به جون مامانم سه ماهه لوبیا نخوردم! میگه نه بابا. بو خوبیه. عطرت چیه؟ میگم اسکیپ. کادوی تولد امسالمه که مامانم داده. البته با یه دست لباس زیر صورتی از این هفتیا!!! رعنا نفسش رو تو میده و نفس داغی زیر گردنم میکشه. منم چونه م رو میکشم روی پیشونیش و سرم رو عقب میبرم چون یه تار موش رفته تو دهنم. فکر کنم تا توی معده م رفته چون هر چی عقب میرم هنوز میاد بیرون. کی رفته تو؟!!!! _ مردم از خنده! _ تقریبن منو رعنا کار رو یکسره کردیم. پس فیلم دیگه بسه. شرمنده ی بقیه. هر کی میخواد به نون و نوایی برسه خودش اقدام به فیلمنامه کنه.... بابک تو اگر خواستی تو یلم خودت دست منو بکن تو دماغم یا هر جای دیگه. باران تو هم میتونی با بهار به رقص ادامه بدی من خبرشو دارم که کردی هم بلده برقصه.

رعنا شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:58 ب.ظ

خطاب به بهار:
مرسی مرسی مرسی.خداییش خیال می کردم واسه شب نویس نقشه کشیدی بالا بکشیش :دی
حالا اگه شازده شب نویس یه داستان توپم بنویسه و توش برام سنگ تموم بذاره و عشقشو بهم ثابت کنه٬ بی اجازه ننه بابام بله رو هم می گم (تریپ جوگیر شوون!!!)
خطاب به بابک:
چرا در مورد داستان من نظر ندادی؟ خوب دلم شیکست دیگه! دوست داشتم نقدش کنی و نظرتو در موردش بگی٬ هم از نظر فنی هم از نظر شخصیت پردازی برو بچ! (تریپ لوس شوون)
خطاب به دبیرخانه:
بخوای زیادی تهدید بازی در بیاری و دخالت کنی و نظر بدی٬ کودتا می کنیم همین نقش پشت پردتم ازت میگیریما! (تریپ قاطی کنون)

رعنا شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:01 ب.ظ

همین الان که کامنتمو فرستادم٬ دیدم شب نویس داستان نوشته. برم بخونم ببینم چی کرده!

رعنا شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:00 ب.ظ

:)) :)) :)) آی دلم! مردم بس که خندیدم!
فقط قربونت شب نویس جون دفعه دیگه خواستی باهام برقصی اون پشم و پیل سینه تو که تا زیر چونه ت اومده بالا٬ بزن که من مجبور نباشم برای اینکه تو چشم و چارم نره هی کله بکشم این ور اون ور!
با این کارتم کلی حال کردم که دو تا دو تا بچه هارو به هم رسوندی: آنی و بابک/ بهار و باران (این دو تا اسمشونم به هم میاد!)/ چکاوک و داش آکل/ رعنا و شب نویس :X:X:X:X
بانی خیر شدی برادر! خدا خیرت بده! اجرت با ابوالفضل! آقایی به مولا (تریپ داش آکلی شوون) :دی
پیشاپیش خطاب به بابک و بقیه بچه فضولا:
جوابم به شب نویس به شما مربوط نمی باشد. لطفا مجددا سؤال نفرمایید!!

پریسا(پری شرقی) شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:57 ب.ظ

بهار جون بخدا من به جنسیت ها کار ندارم !فرقی نداره برام:ی
حالا من منظورم آقا آرمان بودن دیگه......
بابک جان یه سوتی دیگه هم رو داستان من دادی که اونو بعدا شخصا به عرضتون میرسانم!

آتش شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:59 ب.ظ

بابک جون بلانسبت شما!!!!!من اینجا هر چی میگم در مورد شما صدق نمیکنه(بداش البته) خوباش هم همش مال شماس!!!(دبیرخونس دیگه خوب لازمه! یه وقت کارم میفته این وری) چکاوک جون کجاییی؟؟؟

باران یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:59 ق.ظ

باران داره سر می گیره بهار کجایی؟

آنی یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:46 ق.ظ http://www.do-nothing.blogsky.com

قسمت اول :
یه روز که همه دور هم جمع بودیم و داشتیم به امور دبیرخونه رسیدگی میکردیم. یهو آنی گفت : بچه‌ها از این داش‌آکل خبری نیست؟!! همینکه جمله‌ی آنی تموم شد در باز شد و داش‌آکل با یه بغل میوه و شیرینی وارد شد. آنی خندید. بابک با قیافه‌ای متفکر یه نگاه به آنی و بعد به داش‌آکل کرد. رعنا که چند روزی میشه که خانم شده گفت : وای خدای من داش‌آکل! و نگاهی پر از مهربونی به نعنا کرد، که تا همین چند لحظه پیش داشت پشت سر داش‌آکل حرف میزد. شب نویس نگاه از رعنا برنمیداشت، باور نمیکرد که رعنا اینقدر خانم باشه! چکاوک میوه‌ها رو از دست داش‌آکل میگیره و میده به باران.
مرجان هنوز متوجه اومدن داش‌آکل نشده، یهو داد میزنه : برای امروز بسه میخوام برم خونه. با صدای مرجان همه میزنند زیر خنده، حتی داش‌آکل. داش‌آکل در جعبه شیرینی رو باز میکنه و میگه : بالاخره باس میومدم، گفتم بزارم یکی دو روز قبل از عید بیآم که هم همسر دلبندم رو برگردونم خونه و هم دور هم آخرین روز سال رو جشن بگیریم و ببینیم دبیرخونه برای سال آینده چه پیش‌بینی‌هایی کرده. بابک همچنان متفکر گفت : پس من برم براتون چایی بریزم. شب‌نویس یهو مرامش میزنه بالا و میگه: نه بابک جون بشین من میآرم. بابک با تعجب به شب‌نویس نگاه میکنه و لبخند میزنه. شب‌نویس خیلی سریع با یک سینی چای بر میگرده و همه براش کف میزنند. رعنا میگه : این چایی خوردن داره. داش‌‌آکل با اون هیبت مردونه جعبه شیرینی‌رو برمیداره و با احترام به نعنا تعارف میکنه. آنی که خیلی به هیجان اومده شروع میکنه به دست زدن. باران جعبه شیرینی رو از داش‌آکل میگیره و به چکاوک تعارف میکنه. اینبار نعنا و داش‌آکل هم مثل آنی دست میزنند و صدای خندشون توی دبیرخونه میپیچه. یهو شب نویس میپره و جعبه شیرینی رو از باران میگیره و با یک تعظیم کج و معوج برای رعنا خودش رو لوس میکنه، و اینجا باز نظر خودش‌رو به رعنا تحمیل میکنه و با انگشت یه ردیف شیرینی رو نشون میده و میگه از اینا بردار خوشمزه تره و رعنا اینبار بهش اعتماد میکنه. شب‌نویس جعبه شیرینی رو میده دست بابک و با انگشت به آنی اشاره میکنه. بابک کمی فکر میکنه و اول جعبه شیرینی رو به مرجان و بعد به آنی تعارف میکنه، . آنی و مرجان به هم چشمک میزنند و اینجاست که دیگه همه میزنن زیر خنده.
موسیقی متن :
(Ive been missing you... (Chris de burgh



بهار یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ق.ظ

شب نویس بابا ما نفهمیدم این داستان بازگشت داش اکل یا
قضیه پارتی بدون اکسه
ولی خیلی باحال نوشتی
یادم باشه خواستگار اومد برام تورو خبر کنم این تیکه هایی رو که نوشتی جلوی اون هم بگی آقای پایه همه مدل رقص هم هستم
به قول خودت دست خوشگله به افتخار رعنا و شب نویس که کار رو تموم کردن (این یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

و اما باران عزیز
یه روز دیگه مونده به بهار
بهار با بارونش معنا داره اونهم چه بارانی ناگهانی شروع میشه و ناگهانی تموم میشه پشت بندشم یک رنگین کمان زیبا

رعنا
خوش باشی با شب نویس فقط منو یادت نره دعوت کنی من کلا عقده مهمونی دارم

بابک من اگه جای تو بودم به شب نویس می گفتم
اگه دست تو دماغم می کنم برای این که راهش باز بشه خوب نفس بکشم سلول مغزم خوب اکسیژن دریافت کنن
تا بتونم یک داستان مثل داش اکل بنویسم که همه به وجد بیان واین همه داستان باحال در حاشیه اش بنویسن

بهار بهار عشق و حال طبیعت بهمه تبریک میگه

بچه شیطون یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:30 ب.ظ

بچه شیطون یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:43 ب.ظ

اون کامنت قبلی از روی شیطونی بود

درسته که من دیر رسیدم به این بازی ها درست که نمی تونم داستان بنویسم
ولی بدم نمی یاد یک نقش کوچیک هم به من بدین خوب میدونید همیشه عشق هنرپیشگی کشته منو
عاشق همفری بوگارد و مارلون براندو ژستهای راکی
تقلید صدا هم بلدم صدای مارکوپولو را در بیارم
به من هم یک نقش بدین ((:‌

بابک کارت درسته پس تو هم .............
راستی پسرهای وبلاگ اگه عید نمی رید سواحل هاوایی تو همین تهرون مهمون شهر خلوت هستین پایه همه جور به قول بابک عشق و حال هستم
دوشیزگان و بانوان
آقایون گرامی
سال نو مبارک

فائزه یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:35 ب.ظ http://faratarazbodan.blogfa.com

سلام. بابا این خارج از بازی دفعه قبل شده اصل بازی فعلا! خیلی عالی بود دست همه تون درد نکنه از رو اینا بخوان فیلم بسازن یکی از اون فیلمای پست مردن از آب درمیاد که از چند زاویه روایت میشه...
سال هم باز داره نو میشه برای همه تون آرزوی یه سال پر از شادی و خوشبختی و داستان نویسی می کنم. سال نوتون مبارک!

مرجان یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام
این روزهای آخر سال همه کارها به هم ریخته و زیاده .چند روز بود به اینجا سر نزده بودم . برگشتم دیدم که به به چه خبره همه کلی مهمون ازی کردید و رقص و پایکوبی به راه انداختید . دسته همتون درد نکنه که اون گوشه ها یه جایی هم به من دادید :) . برای همه بچه های عزیز اسم نمی برم که یه هو کسی از قلم بیوفته و ناراحت بشه :) سالی پر از عشق و سلامتی آرزو می کنم .با امید روزگاری به از این . عیدتون مبارک . بچه ها تعطیلات خوبی داشته باشید . من بیچاره که فقط ۴ روز تعطیلم .

ایول!‌ عید تو هم مبارک.

چکاوک یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:17 ب.ظ

به خاطر تمام نشاط حاصل از خووندن نوشته های شما، به خاطر تمام ساعاتی که به واسطه ی گفتگوهای مجازی با دلخوشی سپری شد. به خاطر تمام شیطنت های خوشمزه ی شب نویس، به خاطر بابک و ابتکارش، به خاطر تمام دخترای باحال نویسنده، به خاطر باران و هر کسی که اینجا ردپایی از دوستی گذاشت. ممنون. آرزو می کنم ۱۳۸۵ برای همه ی ما دور از فقر، بیماری و تنهایی باشه. عید همه مبارک.

رعنا یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:14 ب.ظ

دوستان عزیزم بهترین هفت سین سال : سلامتی ، سربلندی ، سروَری ، سالاری ، سُرور ، سرافرازی و سعادت را برایتان آرزومندم. سال نو مبارک.

مخلصیم. مبارک باشه!

آتش یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:33 ب.ظ

بابک عزیز به خاطر همه زحماتت ممنون به خاطر همه چیزایی که اینجا یاد گرفتیم ممنون(چه خوب چه بد)!
همگی خسته نباشین چکاوک جون تو هم خسته نباشی(با اجازه آقا بابک)

عمرن چیز بد اینجا یاد گرفته باشی! به جز اینکه به چکاوک نخ میدی. اینم البته احتمالا مربوط به هورمون و این حرفا میشه و امروز روز دیگه یواش یواش از بدیتش داره کاسته میشه! :)

شب نویس یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:38 ب.ظ http://shabnevis.com

رعنا موبایل داره. این هفت سینش اس ام اس بود. یعنی منم دارم؟! ... راستی بر و بجز فضیه تولد من داره روبراه میشه. اگر کیخواین لباس بخرین بخرین.دوست ۱سرتان رو هم در جریان بذارید. دست دختراتون رو همچنین. میخوام بزن برقص واقعی راه بندازیم.

چی شد پس این تولدت شب نویس؟

باران دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:46 ق.ظ http://www.razuramz.persianblog.com

می گم بهار به خودت شک داری؟ فکر می کنی فقط تو اسمت بهاره؟ در ضمن من از اون بارانایی هستم که هیچ وقت رنگین کمون بعد من در نمی آد.
------
می گم آنی مرسی که تو داستانت به هم نقش دادی!!!! شب نویس یاد بگیر. به این می گن نقش. حالا هی همه می دونن آخره ساله من این روزا سرم خیلی شلوغه نمی تونم از خودم تریپ فیلمنامه و داستان های آبکی در بکنم هر کی هر چی دلش خواد بار ما می کنه. بذارید یه دو روز دیگه بگذره پل شریدر باز هم برمی گردد؟!!!(وای مردم از خجالت)
-------------
شب نویس عزیز می گم ماهم دعوتیم دیگه؟! اگه اینطور باشه حتما می آییم. (قابل توجه خانم های محترم که این فعل آخری نشان از دو نفر بودن اینجانب نیست و فقط به این دلیل است که برای خودمان احترام بیش از حد قائلیم.)
می گم شب نویس عجب نقشی داده به خودت ها؟! چیه می خوای سناریوی جشن تولدتو بنویسی؟ نکنه همه ی بر و بچه ها هستن؟! به قول بابک حالی به هولی می شه.
------------
باز هم به بهار؟! راستی بهار همچین که نگاه می کنم این جمله ای که بنده نوشتم کلی تاویل برداره حق داری این طور که نوشتی فکر کنی؟!
--------------
به همه بچه ها:‌نمی خوام سال نو را اینطوری که هست تبریک بگم ولی فکر می کنم همیشه «آغاز دوست داشتن است» حالا ما اینو یه کمی تحریف می کنیم و می گیم آغاز همیشه دوست داشتنی است. تولد دیگر بار همه ی دوستان مبارک. امیدوارم سال ۸۵ تان مثل سال ۸۴ من نباشد که کلی بد آوردم. شاد و شنگول و شرحال و شبز و شادکام و شادروان (نه این یکی نمی شه) تا هفت تا شه باشید... نوروز به کام همگی...
ـ--------
به دبیر خانه: در مورد داستان ها یه نقدی می نویسم و در اسرع وقت ارسال می فرمایم. بابک عید تو هم مبارک.

باران دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:18 ق.ظ

خارج از بازی فراموش شده:
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
وجودم از تمنای تو سرشار است
همه اندیشه ام اندیشه ی فرداست
زمان در بسرت شب خواب و بیدار است
و الی آخر...
راستی بچه ها این فرهاد فخرالدینی این بابا را به کجا رسونده ها (منظورم کاست اشتیاق علیرضا قربانیه)

بهار دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:41 ب.ظ

سال نو مبارک

و تمام چیزهای خوبی که بقیه گفتن

به باران
من که منظورت را نفهمید بابت شک داشتن به خودم ؟؟
در هر صورت من می گم خوش باشی چه با رنگین کمان چه بدون رنگین کمان


به بابک ( دبیرخانه محترم)
خیلی باحالی
به بچه شیطون
سال جدید برای تو هم یک نقش می سازیم خودت هم همت به خرج بده خودی نشون بده
من هواتو دارم

شب نویس
تولدت مبارک

دخترهای شیطون وبلاگ خیلی کارتون

بهار دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ب.ظ

دختر وبلاگ
خیلی کارتون درسته
چی کار کنم ده دفعه نت قطع شد :)) :)) :))

بابک دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:43 ب.ظ

منم با اجازه دبیرخانه ، پدر و مادرم و همه بزرگترای فامیل و همچنین همه دخترخانم ها و آقا پسرهای باحال و دوست داشتنی سال نو رو به همه تبریک میگم و یواشکی لپ همه اتونو می بوسم‌!
به افتخار خودمون ، پایداری عشق و حالمون، و ایرانی آباد و آزاد یه کف مرتب!!!!!!!!!

دبیرخانه به شما اجازه نمیدهد یواشکی یا غیر یواشکی لپ دختر ها رو ماچ کنی. حواست باشه!‌

شب نویس دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:58 ب.ظ http://shabnevis.com

مبارک باشه همگی. رعنا بیا آشتی کنیم. دم عیدیه قهر باشیم تا آخرش قهر میمونیم ها!

شب نویس یک هفته وقت داری تکلیفتو با رعنا یه سره کنی. وگرنه .... بعدا در گوشت میگم!‌

رعنا دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:38 ب.ظ

من آشتیم! بابام نمی ذاره برگردم سر خونه زندگیم! می گه اگه دوباره روت دست بلند کرد چی؟ اگه باز مسخره ات کرد یا گفت بچه ای به درد من نمی خوری چی؟؟!!!!!
فکر کنم با یه دسته گل گلایل و یه جعبه شیرینی زبون بیای راضی شه بابام! اون کفش ورنی سفیداتم بپوش پاشنه شم بخوابون! وای چه شود! :X

رعنا دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:42 ب.ظ

ساعت ۹:۴۱ روز دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴ (۱۴ دقیقه مونده به عید)
اصلا من دم عیدی اینجا چی کار می کنم؟ ینمی گی الان عید می شه من هنوز اینجام!!اون وقت مجبورم تا آخر سال چمباتمه بزنم اینجا هی کامنت بذارم!!!!

یادت باشه جایزه خوش موقع ترین کامنت سال رو بهت بدم!‌

آنی سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:45 ق.ظ

بیا که قصر اهل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
ترا ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یادگیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست

تبریک تبریک تبریک
شیرین، شاد و سبز باشید.


سارا سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ق.ظ

آنی جان، انتخابت عالی بود. بابک عزیزم ممنون از اون جمله ی آخر که با پررنگ کردنش بهش رنگ تاکید زدی. برای تو حفظ تمام داشته ها و نخوردن حسرت نداشته ها آرزو می کنم.

منم واسه تو همینجور!

داش آکل سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:22 ب.ظ

مام اتفاقا اینو هستیم: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ... زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست.
عید همگی مبارک

واسه همینم نعنای بیچاره رو ول کردی به امون خدا؟ یعنی منظورت اینه که این تعلق همون تعلقه که حافظ میگه؟ ... عجیبه!

فائزه سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:42 ب.ظ http://faratarazbodan.blogfa.com

بچه های آماتورها و دبیرخانه شماها کار و زندگی ندارین بدتر از من هر روز میاین اینجا کامنت میذارین؟!؟!؟!؟!
به هر حال امیدوارم روز اول سال بهتون خوش گذشته باشه! بازم سال نو رو تبریک میگم. به امید اینکه تو این سال همه مون داستان نویس های بهتری بشیم(منم خودمو قاطی داستان نویس ها کردم!!!)...سال نو هزار هزار بار مبارک!!!

به شمام مبارک. داستانتونم رسید.

باران سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ب.ظ

سال نو بر همه مبارک باد. امیدوارم سالی پر از داستان داشته باشیم.
به بهار: هیچی بابا منظور خاصی نداشتم. نه اینکه اینجا همه اش داریم داستان می خونیم فکر می کنیم هر چیزی داستانه. سال نوت مبارک... مرسی
شب نویس عزیزمتولدت مبارک.
تولد دوباره همگی مبارک...

شب نویس چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:11 ق.ظ http://shabnevis.com

وای رعنا مردم از خنده. به بابات بگو غلط کرد. بگو میگه گه خوردم. دیگه نمیزنمت. همون یه بار بود. خب عصبانی میشه آدم دیگه. یه دسته گل میگیرم از اینا که همش گلایوله و یه دونه گلدون حسنی یوسف هم میندازم ترک موتورم و با اون کت و شوار بنفشه که با بن کارخونه رفتیم برداشتیم گفتی سرشونه هاش میافته رو نافم میام خونتون. دست آقاتو ماچ میکن. پیژامه شو میگیرمو و زار میزنم میگم: آقا جون به جون ننه م غلط کردم. به روح آقام غلط کردم. بذار زنم این رعنا رو میگم بیاد سر خونه زندگیش. شب عیده مهمون میخواد بیاد. خوبیت نداره. راستی اون کفش ورنی سفیدارو هم می پوشم ولی تخته لنگه چپی شکسته مثل راستیه تق تق نمیکنه. صداش در نمیاد و ابهتمون مثل یه اسب پیر چلاق میشه. شیرینی زبون نمیگیرم اون دفعه آقات گفت دخترمو میزنی چرا اینقدر بد سلیقه ای؟ میخوام از این شیرینی کرمانشاهیا هست همش آرده و وقتی میخوری آدمو خفه میکنه. میخوام از اونا بگیرم. بلکه آقات رو خفه کنه راحت شیم. بشینی سر زندگیت. نه غلط کردم. عصبی ام. ببین دستم میلرزه. راستی یه شلوار جین هم خریدم از اینا که یه زنجیر اینورش از جیبش آویزونه و از اونورش نزدیکای ساقش یه بند داره و سر زانوش سوراخه! اونو خونه خواهرت رفتیم بپوشم با اون آدیداش سه خطا! تو هم برگرد بیا ببین واست چی خریدم: یه بلوز مشکی با گلای قرمز درشت که یکیش رو سینت نصفه ست. وای!!! با یه دامن کلوش مخمل راه راه قهوه ای آبی! جوراب شلواری هم گرفتم برات از اینا گلای مشکی روش کار شده. درشتند. همش گل درشت! از اونا که دوست داری. راستی بلوزت اپلاش هم بزرگه. چند تا ساسون هم روی شونه هاش داره! فکر کنم اقات راضی بشه دیگه.

شب نویس اینقدر ذلیل بازی در نیار. دو روز نری دنبالش خودش بر میگرده!‌ زن بدون شوور مثل آخوند بدون عبا عمامه است. الانم که داره هوا گرم میشه دوروز سایه تو بالا سرش نباشه آفتاب میرنه مخش می پکه!‌ (‌خانوما شوخیه ها ، تمبون ما رو فکل نکنین دور گردنمون!)

سارا چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ق.ظ http://www.sarasoodeh.persianblog.com

با اجازه دبیرخونه : باران جان، فکر می کنم باکس نظر خواهی تو هم امسال عیدی می خواد. هر چی التماس کردم باز نشد. آقا شرمنده کردین.

باران پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:54 ق.ظ

آره سارا اصلا به فکرم نرسید. همینطوره. عیدی را بفرست تا بهش بگم باز بشه... (اختیار داری بابا شرمنده دیگه چرا؟)

بچه شیطون پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:11 ق.ظ

به به به برو بکس باحال وبلاگ

همگی سال نو مبارک
دخترا شوهر کنن امیدوارم
پسرها هم دوست دختر عوض کنن اینو که مطمئن هستم

زت زیاد داش آکل رسیدم به خیر
آقایون وبلاگ
بابک و شب نویس و باران و داش آکل و .... بابا تحویل بگیرید که دارن منو رو هوا می برن ( قابل توجه بهار خانم با لطفشون)

خدا از دهنت بشنوه الهی!
ببرن داداش! ما که بخیل نیستیم. شمام ایشالا به پای بهار خانمت پیر شی!

آتش پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:04 ب.ظ

بابک رفتی مسافرت؟ کجایی تو؟ خوب حوصله ام سر رفت بابا کجایین شما ها؟

دو تا تخمه بشکنی ما برگشتیم!‌

رعنا شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ق.ظ

این نادعلی یا دید و بازدیدای عیدش زیاد شده این ورا سر نمی زنه یا زیدی چیزی گیر آورده رفته سفر و حال و حول! :دی
آخه نمی گی این وبلاگو بی صاحاب همین جور به امان خدا ول کنم برم چی ممکنه بشه؟!!!! من دیگه نمی تونم جلوی این شب نویسو بگیرما!!! اگه تا فردا که مهلت داستاناس برنگردی من این بچه!!! رو ول می کنم تا کل وبلاگتو کن فیکون کنه!!! اینم جریمت!!!
راستی برگشتی باید دونه دونه کامنت هارو هم جواب بدی!!! اینم جریمه دومت!!!
واسه سومیشم فکر می کنم بعدا میام می گم!!!
تو پرانتزی ۱: باران می گه حمله شب نویس خودش ۲تا جریمه حساب می شه! مثکه قبلا مزه شو چشیده!!!
تو پرانتزی ۲: حالا باران چه جوری اینارو به من گفت بماند!!!

بابای بنده خدای من که یه زن داره هنوز از گیر عیددیدنی خلاص نشده. حالا تو حساب کن من با دو تا زن عقدی و چهارتا صیغه ای چه بلایی سرم اومده!‌ الانم که اومدم اینجا خونه دختر خاله فاطی ام. همون که سال ۷۴ تو سفر شیراز تو اتوبوس عاشقش شدم و عقدش کردم. از بخت خوب پسرش اینترنت بازه و این شد که ما تونستیم دو دقه! نفس بکشیم!

سارا شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ب.ظ

باران جان بدبختی اینه که من از تو بزرگترم، بدبختی دیگه اینه که عیدی رو بزرگترا به کوچیکترا می دن، بدبختی سوم اینه که هنوز باکست باز نمیشه.

آتش شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ب.ظ

ای بابک! غیبتت طولانی شده شیرینی هم باید بدیییییییییییی

غیبت حالا یه چیزی. شیرینی دیگه واسه چیته؟!

باران یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ق.ظ

به سارا: گفتم چرا ما داستان تازه می ذاریم و ملت هیچی نمی گن؟ نگو که باکسمون باز نمی شه. درستش می کنم برا پست قبلی... راستی سارای عزیز درسته که شما از خیلی لحاظ از ما بزرگتری ولی از کجا فهمیدی که سنت از ما بیشتره؟ به هر حال قضیه به نفع من تمام شد و عیدی را نهایتا من می گیرم. به هر حال ممنون که سر می زنی. میگم یواش یواش اینجا داره خیلی جمعی می شه. بچه ها عید تموم شد چرا بر نمی گردید؟
به رعنا: بنده تا به حال مزه ی خیلی چیزها را چشیده ام اما حمله ی شب نویس را خیر. از شب نویس به جز خیر و خوشی چیزی نچشیده ایم و شاید هم بعضی چیزهای دیگر و در ضمن برای خودمان هم سوال است که رعنا خانم از کجا فهمیده اند که بنده مزه ی حمله ی شب نویس را چشیده ام؟

باران جون اینا دارن انگلیسی بازی در میارن. میخوان بین شما اختلاف بندازن تا حکومت کنن. من خودم میتونم شهادت بدم اون شب که شب نویس به تو حمله کرد آب از آب تکون نخورد . اگه خواستگاری چیزی ام داشتی که هنوز این چیزا براش مهم بود( اه ه پیف ، جواد!) بگو بیاد خودم براش توضیح بدم.

بهار یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:56 ب.ظ

خوشحالم همه خوب هستند

به اهالی وبلاگ
متاسفانه نحسی ۱۳ به در از روز اول گریبان بابک گرامی را گرفته
امیدواریم که از دادن عیدی جان سالم به در برد

ما رسممونه به عنوان عیدی پول میدیم و میگیریم یا احیانا کادویی چیزی! منظورت از این که از دادن عیدی جون سالم به در برده باشه چیه؟ مگه شما احیانا چیزی دیگه ای تبادل میکنید؟! :)

آتش یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ب.ظ

بابک جان بخدا تعطیلات تمووووم شده بیا دیگه! شما مگه سر کار نمیری؟خرج زندگیو من که نباید بدم تو باید بری سر کار بچه ها چشم به راهن بیا دیگه!

من که روز اول گفتم من اهل کارکردن واین مسخره بازیا نیستم! همنیه که هست. نمیخای بگو همه حق و حقوقتو میدم برو خونه بابات! بچه هارم بده میدم نعنا با اون دوتای دیگه بزرگ میکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد